ابوالفضل بیهقی مورّخ، ادیب، نویسنده و پدر نثر پارسی



حکایت هارون با دو زاهد 
رفتن هارون به نزد "عمری"
هارون الرشید یک سال به مکه رفته بود (حرثه الله تعالی). چون مناسک تمامی گزارده آمد و بازنموده بودند آنجا دو تن اند از زاهدان بزرگ. یکی را ابن سماک گویند و یکی را ابن عبدالعزیز عمری. و نزدیک هیچ سلطان نرفتند. 
[هارون] فضل ربیع را گفت: یا عباسیر و وی را چنان گفتی. مرا آرزوست که این دو پارسا مرد را که نزدیک سلاطین نروند ببینم و سخن ایشان بشنوم و بدانم حال و سیرت و درون و بیرون ایشان. تدبیر چیست؟
گفت: فرمان، امیرالمومنین را باشد که چه اندیشیده است و چگونه خواهد و فرماید. تا بنده تقدیر آن بسازد.
گفت: مراد من آنست که متنکر [ناشناس] نزدیک ایشان شویم تا هر دو چگونه یابیم که مرائیان را به حطام دنیا بت ان دانست.
فضل گفت: ثواب آمد. چه فرماید؟
گفت: بازگرد و دو خر مصری راست کن و دو کیسه در هر یکی هزار دینار زر. و جامه بازرگانان پوش و نماز خفتن نزدیک من باش تا بگویم چه باید کرد.
فضل بازگشت و این همه راست کرد و نماز دیگر را نزد هارون آمد. یافت او را جانه بازرگانان پوشیده. برخاست و بر خر نشست و فضل بر خر دیگر.
و زر به کسی داد که سرای هر دو زاهد دانست. و وی را پیش کردند با دو رکابدار خاص. و آمدند متنکر، چنانکه کس بجای نیارد که کیستند. و با ایشان مشعله و شمعی نه.
نخست به در سرای عمری رسیدند. در بزدند به چند دفعت. تا آواز آمد که کیست!
جواب دادند که در بگشایند. کسی است که میخواهد زاهد را پوشیده ببیند.
کنیزک کم بها بیامد و در بگشاد. هارون و فضل و دلیل معتمد هر یه دررفتند. یافتند عمری را در خانه به نماز ایستاده. و بوریای خلق افکنده و چراغدانی بر سبویی نهاده.
هارون و فضل بنشستند مدتی تا مرد از نماز فارغ شد و سلام بداد. پس روی به ایشان کرد و گفت شما کیستید؟ و به چه شغل آمده اید؟ 
[فضل] گفت: امیرالمومنین است. تبرک به دیدار تو آمده است.
گفت: جزاءک الله خیرا. چرا رنجه شد؟ مرا بایست خواند تا بیامدمی. که در طاعت و فرمان اویم که خلیفه پیغامبر است علیه السلام. و طاعتش بر همه مسلمانان فریضه است.
فضل گفت: اختیار خلیفه آن بود که او آید.
گفت خدای عزوجل حرمت و حشمت او بزرگ کناد و چنانکه او حرمت بنده او بشناخت.
هارون گفت: ما را پندی ده و سخنی گوی تا آن را بشنویم و بر آن کار کنیم.
[عمری] گفت: ای مرد گماشته ی بر خلق خدای عزوجل! ایزد عز و علا بیشتر از زمین به تو داده است تا به بعضی از آن خویشتن را از آتش دوزخ بازخری.
و دیگر در آینه نگاه کن تا این روی نیکوی خویش بینی. اگر دانی چنین روی، به آتش دوزخ دریغ باشد، خویشتن را به گروی چیزی مکن که سزاوار خشم آفریدگار گردی جل جلاله.
هارون بگریست و گفت: دیگر گوی.
گفت: ای امیرالمومنین از بغداد تا مکه دانی که بر بسیار گورستان گذشتی؟ 
بازگشت مردم آنجاست. رو آن سرای را آباد کن که در این سرای مقام اندک است.
هارون بیشتر بگریست.
فضل گفت: ای عمری! بس باشد. تا چند از این درشتی؟ دانی که با کدام کس سخن میگویی؟ 
زاهد خاموش گشت.
هارون اشارت کرد تا یک کیسه پیش او نهادند.
خلیفه گفت: خواستیم تا تو را از حال تنگ برهانیم و این فرمودیم.
عمری گفت: صاحب العیاله لا یفلح ابدا.
چهار دختر دارم و اگر غم ایشان نیستی، نپذیرفتمی که مرا به این حاجت نیست.
هارون برخاست و عمری با وی تا در سرای بیامد تا وی برنشست و برفت. و در راه، فضل را گفت: مردی قوی سخن یافتم "عمری" را ولیکن هم سوی دنیا گرائید. صبعا و فریبنده که این درم و دینار است. بزرگا مردا که از این روی بر تواند گردانید. تا پسر سماک را چون یابیم؟

و رفتند به در سرای او [ابن سماک] رسیدند. حلقه بزدند سخت بسیار تا آواز آمد که کیست؟
گفتند: ابن سماک را میخواهیم. این آواز دهنده برفت. دیر بود و باز آمد که: از ابن سماک چه میخواهید؟
گفتند که: در بگشایند که فریضه شغلی است. مدتی دیگر بداشتند بر زمین خشک . فضل آواز داد که آن کنیزک که در گشاده بود تا چراغ آرد. کنیز بیامد و ایشان را گفت: تا این مرد [ابن سماک] مرا بخریده است، من پیش او چراغ ندیده ام.
هارون به شگفت بماند. و دلیل را بیرون فرستاد تا نیک جهد کرد و چند در بزد و چراغی آورد و سرای روشن شد.
فضل کنیزک را گفت: شیخ کجاست؟
گفت: بر این بام. بر بام خانه رفتند. پسر سماک را دیدند در نماز می گریست و این آیت میخواند:
"افحسبتم انما خلقناکم عبثا .". و باز میگردانید و همین را میگفت.
پس سلام بداد که چراغ دیده بود و حس مردم شنیده. روی بگردانید و گفت: سلام علیکم. هارون و فضل جواب گفتند و همان لفظ گفتند.
پس پسر سماک گفت: بدین وقت چرا آمده اید و شما کیستید؟
فضل گفت: امیرالمومنین است. به زیارت تو آمده است که چنان خواست که تو را ببینید.
گفت: از من دستوری بایست به آمدن. و اگر دادمی آنگاه بیامدی که روا نیست مردمان را از حالت خویش در هم کردن.
فضل گفت: چنین بایست. اکنون گذشت. خلیفه پیغامبر است علیه السلام و طاعت وی فریضه است بر همه مسلمانان. و تو در این جمله آمدی که خدای عزوجل گوید: "اطعیواالله و اطیعوالرسول و اولی الامر منکم".
پسر سماک گفت: این خلیفه بر راه شیخین میرود؟ و به این عدد خواهم بوبکر و عمر رضی الله عنهما را تا فرمان او برابر فرمان پیغامبر علیه السلام دارند؟
گفت: رود.
گفت: عجب دانم چه در مکه که حرم است این اثر نمیبینم. و چون اینجا نباشد توان دانست که بر ولایت دیگر چون است.
فضل خاموش ایستاد.
هارون گفت: مرا پندی ده که بدین آمده ام تا سخن تو بشنوم و مرا بیداری افزاید.
گفت: یا امیرالمومنین! از خدای عزوحل بترس که یکی است و انباز ندارد و به یار حاجتمند نیست. و بدان که در قیامت تو را پیش او خواهند ایستانید و کارت از دو بیرون نباشد؛ یا سوی بهشت برند یا سوی دوزخ. و این دو منزل را سه دیگر نیست.
هارون به درد بگریست چنانکه روی و کنارش تر شد.
فضل گفت: ایهاالشیخ! دانی که چه میگویی؟ شک است در اینکه امیرالمومنین جز به بهشت رود؟
پسر سماک او را جواب نداد و از او باک نداشت و روی به هارون کرد و گفت: یا امیرالمومنین! این فضل امشب با توست و فردای قیامت با تو نباشد و از تو سخن نگوید و اگر گوید نشنود. تن خویش را نگر و بر خویشتن ببخشای.
فضل متحیر گشت و هارون چندان بگریست تا بر وی بترسیدند از غش.
پس گفت: مرا آبی دهید.
پسر سماک برخاست و کوزه آب آورد و به هارون داد. چون خواست که بخورد او را گفت: بدان ای خلیفه سوگند دهم به تو عهد قرابتی رسول علیه السلام که اگر تو را باز دارند از خوردن این آب به چند بخری؟
گفت: "یک نیمه از مملکت.
گفت: بخور. گوارنده باد.
پس چون بخورد و گفت: اگر اینکه خوردی بر تو ببندد چند دهی تا بگشاید؟
گفت: یک نیمه مملکت.
گفت: یا امیرالمومنین! مملکتی که بهای آن یک شربت آب است، سزاوار است که بدان بس ناظفی نباشد. و چون در این کار افتادی، باری داد میده و با خلق خدای عزوجل نیکویی کن.
هارون گفت: پذیرفتم و اشارت کرد تا کیسه پیش آرند.
فضل گفت: ایهاالشیخ! امیرالمومنین شنوده بود که حال او تنگ است و امشب مقرر گشت این صله حلال. فرمود: بستان!
پسر سماک تبسم کرد و گفت: سبحان الله العظیم. من امیرالمومنین را پند دهم تا خویشتن را صیانت کند از آتش دوزخ. و این مرد بدان آمده است تا مرا به آتش دوزخ اندازد. هیهات! هیهات!
بردارید این آتش از پیشم که هم اکنون ما و سرای و محلت سوخته شویم.
و برخاست و بر بام بیرون شد. و بیامد کنیزک و بدوید و گفت: بازگردید ای آزادمردان که این پیر بیچاره را امشب بسیار به درد بداشتید.
هارون و فضل بازگشتند و دلیل زر برداشت و برنشستند و برفتند.
هارون همه راه میگفت: مرد اینست.
و پس از آن حدیث پسر سماک بسیار یاد کردی.

••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
و چنین حکایات از آن آرم تا خوانندگان را باشد که سودی دارد و بر دل اثری کند
✍️ ابوالفضل محمد بن حسین بیهقی
#تاریخ_بیهقی 
#بیهقی

منبع کانال تلگرامی استاد عبدالکریم سروش 


تاریخ بیهقی، بهترین راهنمای نوشتن است

سیاوش گلشیری: نحوه روایت داستان را جذاب می‌کند

بعدازظهر آخرین روزهای اردیبهشت است و نخستین جلسه کارگاه داستان‌نویسی یا نویسندگی خلاق با سیاوش گلشیری در شهر کتاب اصفهان، برای نویسندگانی که قبلا نوشته اند یا آمده اند تا از شیوه های بهتر نوشتن بدانند. سیاوش گلشیری در این نشست گفت: نخستین توصیه من به کسانی که می خواهند بنویسند این است که اول تاریخ بیهقی را بارها و بارها بخوانند بعد کتاب‌هایی مانند عقل سرخ سهروردی و غزلیات سعدی را. متون کلاسیک ما بیشترین کمک را برای نوشتن داستان به نویسندگان می‌کنند.

 

به چهره هنرجویان کلاس نگاه می کنم تا ببینم با تخیل من کدام‌یک قرار است داستان جذاب‌تری به داستان‌های اصفهان اضافه کنند، چون داستان به قول گوستاو فلوبر، نویسنده فرانسوی، همان چیزی است که شما سر میز کافه برای دوستتان تعریف می‌کنید. اگر دوستتان به حرف شما گوش می‌دهد یعنی مهارت ‌داستان‌گویی دارید، اگر نه که باید تمرین کنید. چون همه ما آدم‌ها ذاتا قصه‌گو هستیم.در این جلسه و با آمدن استاد، بیشتر کلیاتی درباره داستان نویسی مطرح  می شود، کلیاتی که به نظر مهم‌ترین چهارچوب های داستان نویسی اند و نباید نادیده گرفته شوند.سیاوش گلشیری در ابتدای کارگاه گفت: اولین چیزی که مخاطب را درگیر داستان می‌کند، آن نوعی کنجکاوی است که شما در داستان برای او ایجادمی کنید.البته قرار نیست ما به عنوان نویسنده اندیشه هایمان را در داستانمان بلند بلند مکتوب کنیم اما باید طوری بنویسیم که خواننده درگیر کتاب ما و کلمات ما  بشود.این داستان نویس افزود:فرم و تکنیک به جذابیت بیشتر داستان شما کمک زیادی می‌کند.هرچند خیلی از منتقدان به این موضوع اعتقادی ندارند اما به باور من کلمات بدون فرم و تکنیک، لذت داستانی به شما نمی‌دهد. برای نمونه در همین کتاب راهنمای مردن با گیاهان دارویی» عطیه عطارزاده، داستان از نگاه دختر نابینایی روایت می شود که زوایای کمتر دیده شده ای از زندگی یک مادر ودختر تا حدود 24سالگی او را روایت می کند و از منظر من تاکنون چنین نگاهی به رابطه مادر و دختری در ادبیات فارسی نداشته ایم.وی خاطرنشان کرد:در کتاب راهنمای مردن با گیاهان دارویی» در هرفصل اتفاقاتی می افتد و هرچه شما داستان را از بالا نگاه کنید و از کلیت آن فاصله بگیرید بعد شخصیت ها برای شما آشکارتر می شود.تا جایی که حتی پای بورخس و ابن سینا نیز به داستان باز می شود.گلشیری ادامه داد: فرمتی که نویسنده برای داستانش برمی گزیند بسیار مهم است. قطعا هرداستانی محتوایی خاص و جذاب مختص خودش دارد اما آنچه به جذابیت کار می‌افزاید، مدیوم و فرم روایت آن است.مثلا در کتاب قاسم کشکوکی،این سگ می‌خواهد رکسانا را بخورد»نیز ما با یک نگاه جدید روبه‌روییم با فرمی که ما را مشتاق خواندن ادامه کار می‌کند.داور جایزه ادبی مهرگان تصریح کرد:اگر بگوییم محتوا درباره چه» بگوییم است عرضه» آن چگونه گفتن آن است.در ادبیات و هنرهای امروز چگونه گفتن و فرم و قالب بسیار مهم است.هر داستان باید دریچه ای نو از ساختار وفرم را برای شما بگشاید.هنوز که هنوز است سنگر و قمقمه های خالی» بهرام صادقی برای همه ما جذابیت دارد.چون هربار که آن را می خوانیم دریچه ای نو از فرم و ساختار برای ما می‌گشاید.این منتقد ادبی تاکید کرد:البته کار نخست نویسنده،مسلما نمی تواند قالب اندیشه نویسنده را به طورکامل نشان دهد ولی نویسنده در کار دوم باید به رشد مورد نظر خود برسد.در نوشتن ابزار بسیار مهم است.ابزار شما در ادبیات کلمه و کلام است،اما مهم اینجاست که زبان چطور باید ورز پیدا کند.وی ادامه داد:توصیه من به شما این است که شعر بخوانید،عقل سرخ» سهروردی را بخوانید.تاریخ بیهقی را تاکید می کنم بارها و بارها بخوانید و حتی غرلیات سعدی را.توصیف و تفسیرهای تاریخ بیهقی بی نظیر هستند.گلشیری افزود:شما برای نوشتن باید ضرب‌المثل‌ها و متل های ادبیات فارسی را بدانید.چرند و پرند» دهخدا را بخوانید.یکی از ویژگی‌های رمان فارسی پیچیدگی های بی نظیر آن است.ما در مرحله نخست باید این پیچیدگی ها را کشف کنیم و ببینیم می خواهیم چه چیزی در اثرمان بیان کنیم.وی در ادامه با اشاره به اینکه بازگشت به گذشته در نوشتن اهمیت بسیاری دارد، گفت: چگونه می‌توان به نوشته های ادبیات کلاسیک بی تفاوت بود و از پیچیدگی‌های آن نوشت؟به نظر من نویسنده باید همیشه قلم به دست باشد و ازدیالوگ هایی که می شنود یادداشت برداری کند. ببیند و بفهمد چه چیزی خوب است و برای نوشتن به کارش می‌آید. گلشیری بیان کرد: نویسنده باید توانایی تشخیص و تفسیر آثار ادبی و فیلم‌ها را داشته باشد.به نظر در ابتدای کار باید هر داستان کوتاهی که می خوانید خط اصلی آن را پیدا کنید.طرح سه خطی داستان را برای خودتان بنویسید.این به شما کمک می‌کند ذهن ساختارمندی پیدا کنید و بنویسید.

تاریخ درج : سه شنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۸

الهام شهیدان

منبع: اصفهان زیبا  http://www.isfahanziba.ir/

شبکه رسمی ابوالفضل بیهقی  T.me/abolfazlbeyhaghi


چرا و چگونه بیهقی بخوانیم؟
در نخستین جلسه از برنامه بیهقی خوانی» در موسسه فرهنگی هنری رویش، منیر سلطان پور»، دانش‌آموخته زبان و ادبیات فارسی، درباره اینکه چرا و چگونه بیهقی بخوانیم  سخن گفت. پاسخ این سوال که چرا مخاطب امروزی از میان متون کهن، باید کتاب تاریخی، مخصوصا  کتاب تاریخ بیهقی را برای خواندن انتخاب کند ؟» در خود کتاب تاریخ بیهقی آمده‌است.  ابوالفضل بیهقی در جایی از کتاب خود می‌گوید: در دیگر تواریخ چنین طول و عرض نیست که احوال را آسان گرفته‌اند و شمه‌ای بیش یاد نکرده‌اند اما من چون این کار پیش گرفتم، می‌خواهم که داد این تاریخ به تمامی بدهم و  گرد زوایا و خبایا برگردم تا هیچ چیز از احوال پوشده نماند و اگر این کتاب دراز شد و خوانندگان را از خواندن آن ملالت افزاید،  طمع دارم از فضل ایشان که مرا از مبرمان نشمارند و هیچ چیز  نیست که به خواندن نیرزد که آخر هیچ حکایت از نکته‌ای که به کار آید،  خالی نیست.»بیهقی در همین چند سطر، هدف و روش تاریخ‌نویسی خود را بیان کرده‌است. او کتاب تاریخ خود را با دیگر کتب تاریخی مقایسه کرده‌است و می‌گوید سایر تاریخ‌نویسان کار تاریخ‌نویسی را بسیار ساده پنداشته‌اند و از روی وقایع بسیار ساده عبور کرده‌اند اما روش من اینگونه نیست. من در نقل هر رویداد تاریخی حق مطلب را ادا خواهم کرد و تمام جزئیات پنهانی و پوشیدگی‌های یک رویداد تاریخی را به تمامی بیان می‌کنم و همین توجه به جرئیات از مهم‌ترین ویژگی‌های تاریخ بیهقی است.بیهقی خود می‌داند که با این روش، کتابش بسیار طولانی خواهد داشت و به اینکه طولانی شدن کتاش ممکن است باعث ملالت خواننده شود، واقف است، اما او معتقد است که هیچ چیز نیست که ارزش یک بار خواندن را نداشته باشد.ابوالفضل بیهقی در سال 370 ه. ق در بیهق (سبزوار امروزی) به دنیا آمد. هشتاد و شش سال زیست و در سال 456ه.ق درگذشت. او برای تحصیل به نیشابور رفت و آغاز جوانی او مصادف است با حضور او در دربار غزنویان. حضور بیهقی در دربار به خواست و یاری استادش، بونصر مشکان، اتفاق افتاده‌است. نام بونصر مشکان به کرات در تاریح بیهقی آمده‌است. بونصر مشکان رئیس دیوان رسائل بود (  وزارتخانه‌ای که مسئول نامه نگاری پادشاه بوده است) و در کار خویش بسیار توانمند. او از میان شاگردان خود به بیهقی توجه و علاقه خاصی داشت و بیهقی نیز  به استاد خویش ارادت بسیار.  بیهقی دبیر ( منظور نویسندگان نامه است ) رسائل بوده و با توجه به این شغل حتما فردی خوش خط با سبک نوشتاری فصیح و رازدار بودهاست. بیهقی در زمان عبدالرشید غزنوی،  رئیس دیوان رسالت می‌شود اما مورد حسادت حاسدان قرار می‌گیرد، به زندان می‌افتد و پس از آزادی از زندان نگارش تاریخ خود را آغاز می‌کند. کتاب او در سی  مجلد تألیف می‌شود که تاریخ کامل دوره غزنویان است، اما آنچه به دست ما رسیده‌است تنها بخشی از نیمه مجلد پنجم تا پایان مجلد دهم است و ابتدا وانتهای کتاب از دست رفته‌است. از آن جهت که  قسمت‌های باقی مانده از این کتاب مربوط به حکومت مسعود غزنوی است، این کتاب به تاریخ مسعودی» نیز مشهور است.چندین ویژگی در تاریخ بیهقی وجود دارد که باعث جذابیت این کتاب برای مخاطب آن می‌شود. از آن جمله می‌توان به داستان‌وارگی این اثر اشاره کرد. بیهقی در نگارش تاریخ خود از ترفندهای داستان و رمان‌نویسی استفاده می‌کند و سعی کرده تمام جذابیت‌ها و کشش‌هایی را که یک کتاب رمان در عصر ما می‌تواند داشته‌باشد، در تاریخ خود ایجاد کند و از عناصر داستانی در روایت تاریخ خود بهره‌برده‌است. برای نمونه، روایت یکی از عناصر مهم داستان است که در کتاب بسیار بجا و صحیح مورد استفاده قرار گرفته‌است. از دیگر ویژگی‌های سبک نویسندگی بیهقی توجه او به جزئیات است، به گونه‌ای که مخاطب می‌تواند فرد یا موقعیت توصیف شده را در ذهن خود تصور کند. برای مثال، در د استان بردار کردن حسنک وزیر، آخرین وزیر سلطان محمود غزنوی، وارد شدن این وزیر به جلسه محاکمه را نه تنها با جزئیات لباس، کفش‌ها و حالت موها توصیف می‌کند، بلکه نام، مکان نشستن و حالات روحی حاضران را نیز وصف می‌کند. از دیگر ویژگی‌های این کتاب ارزش ادبی آن است. بسیاری از خوانندگان این کتاب، آن را شعری می‌دانند که به نثر نوشته شده‌است. بیهقی به موسیقی کلام توجه ویژه‌ای دارد و از واج‌آرایی و سجع بسیار در کتاب خود سود برده‌است. از دیگر آرایه‌های ادبی به کار رفته در تاریخ بیهقی می‌توان به تشبیه، تضاد و . اشاره کرد.اما شاید بارزترین ویژگی تاریخ بیهقی نثر ساده و روان آن باشد.  بیهقی فردی مودب است و عفت قلم دارد و حتی درباره دشمنان خویش با ادب و احترام و منصفانه سخن می‌گوید. نکته دیگری که این کتاب را از میان سایر کتب تاریخی متمایز می‌کند، عبرت‌پذیری آن است. ابوالفضل بیهقی از نقل رویدادهای تاریخی عبرت می‌گیرد و از مخاطب خویش انتظار دارد این داستان‌ها را از نظر روی سرگرمی بلکه با دید عبرت‌پذیر بخواند. فرضیه‌ای وجود دارد که موضوعی که همواره جوامع را به دنبال خویش می‌کشاند،  عادت‌های فرهنگی، اجتماعی و ی آن جامعه است. این عادات دیرپاست و با تغییر حکومت‌های ی تغییر نمی‌کند. ما در تاریخ بیهقی می‌توانیم این عادات را ببینیم و با افزایش آگاهی و مطالعه آنها را تغییر دهیم.

تاریخ درج : شنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۸

مولود جوانمرد / پژوهشگر زبان وادبیات فارسی

منبع: اصفهان زیبا  http://www.isfahanziba.ir/

شبکه رسمی ابوالفضل بیهقی  T.me/abolfazlbeyhaghi


نگاهی به واژه دستمالی‌شده استاد» که این روزها جایگاه واقعی خود را از دست داده است

رضوانی| تهی شدن کلمات از معنای اصلی و واقعی خودشان، هم از ارزش آن‌ها می‌کاهد و هم اگر صفت باشد، نه تنها به شخصی که به آن صفت متصف شده است ارزش و جایگاهی نمی‌دهد، که گاه باعث تمسخر نیز می‌شود. یک تأمل کوتاه می‌تواند کلماتی مانند مهندس»، دکتر» و استاد» را به ذهن متبادر کند. کلماتی که بجا و بیجا در مورد افراد باخود و بیخود استفاده می‌شود. استاد» کلمه‌ای دستمالی شده است که مدت‌هاست زیاد به گوشمان می‌خورد و برای افرادی با جایگاه‌هایی بسیار متفاوت استعمال می‌شود. با گسترش شبکه‌های مجازی این صفت بیش از پیش به سطح آمد و مریدان و علاقه‌مندان به اشخاصی مانند نویسندگان و شاعران، برای عرض ارادت یا ادای احترام و شاید هم تملق، از این کلمه بسیار استفاده کردند و می‌کنند. البته عده‌ای هم با استفاده از این صفت، دکان و دستگاهی راه انداخته‌اند و کارگاه‌ها و کلاس‌ها برگزار می‌کنند و شاگرد» می‌پرورانند. برای ریشه‌یابی این کلمه و چرایی استفاده گسترده و خارج از جایگاه آن با محمدجعفر یاحقی، استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه فردوسی مشهد، حسین آتش‌پرور، نویسنده، و ابوطالب مظفریِ شاعر گفت‌وگویی کردیم که حاصلش را در ادامه می‌توانید بخوانید.


استاد، صفت افراد نادری بود

محمدجعفر یاحقی، نخست به ریشه‌شناسی این کلمه می‌پردازد و می‌گوید: کلمه استاد» یا استاذ»، کلمه کهن‌سالی است و در گذشته‌های ادبی ما هم وجود داشته است. در قدیم در حوزه‌ها و مراکز علمی این کلمه به شخصیت‌هایی اطلاق می‌شده است که در رشته خودشان به بالاترین سطح می‌رسیده و مرجع قرار می‌گرفته‌اند و معمولا این قبیل آدم‌ها بسیار کمیاب بوده‌اند. به عبارتی کلمه استاد جلو اسم افراد بسیار نادری آمده است و به هر‌کسی نمی‌گفتند استاد. به عنوان مثال برای خواجه نصیرالدین توسی کلمه استاد به کار رفته که آن هم به دلیل فضائل و دانش‌های متعددی بوده که داشته و در آن‌ها سرآمد بوده است. باید توجه داشته باشیم که این صفت برای افرادی که در علوم انسانی -یا در علومی که با علوم انسانی خویشاوندی داشته‌اند- فعالیت می‌کرده‌اند به کار می‌رفته است. در بخش‌های دیگر مانند حوزه‌های علمیه بیشتر شیخ» می‌گفتند، نه استاد که کلمه شیخ هم امروز نازل و کم‌اهمیت شده‌است، در صورتی که در گذشته مراجع علمی حوزه‌ها شیخ خوانده می‌شدند، مانند شیخ طوسی، شیخ کلینی و. و کسی که در سطح خیلی عالی بوده به او شیخ الطائفه» یا شیخ الشیوخ» می‌گفته‌اند. بنابراین کلمه استاد در حوزه‌های علمیه هم به کار نمی‌رفته است. این کلمه یک معنای عام‌تری هم داشته که احتمالا آن چیزی را که الان متداول شده است از این حوزه گرفته‌اند؛ اگر کسی در هر حوزه و هر دانشی تخصصی اجمالی می‌داشت، به او می‌گفتند استاد، مانند معلم مکتب‌خانه.
مصحح تاریخ بیهقی در ادامه گریزی به دوره صفویه می‌زند و از تغییر موارد استفاده از این کلمه یاد می‌کند: در یک افق دیگر، از دوره صفویه به این طرف که جوانمردان و عیاران وارد کار شدند، به کسانی که در حرفه‌های مختلف هم تخصص داشتند می‌گفتند استاد، مانند استاد مسگری، نجاری، آهنگری و. حتی برای رده‌های پایین‌تر مانند دلاک و سلمانی هم استاد را به کار می‌بردند که بیشتر به شکل اوستا» استفاده می‌شده است.


تأثیر ورود واژگان از دیگرفرهنگ‌ها

پویایی اجتماعی و زبانی باعث می‌شود که گاه واژه‌ای از جایگاه و خاستگاه اولیه خود حرکت کند و در طول زمان در جایگاه و معنای دیگری به کار رود. همچنین با مراوده فرهنگ‌های مختلف، زبان‌ها نیز با هم وارد تعامل می‌شوند و کلماتی از هم وام می‌گیرند یا برای برابرنهاد کلمه‌ای وارداتی، ناگزیر از انتخاب کلماتی از زبان مقصد هستیم. دکتر یاحقی در این مورد یادآور می‌شود: کلمه استاد در روزگار ما برابرنهاد یک واژه فرنگی است. در دوره‌های گذشته در مراکز دانشگاهی و علمی اروپا و آمریکا، مدارجی برای کسانی که در حوزه‌های علمی کار می‌کردند در نظر می‌گرفتند که ما هم آن‌ها را ترجمه و در حوزه دانشگاهی خودمان استفاده ‌کردیم. به آن کسی که اول وارد دانشگاه می‌شده و هنوز دکتری نگرفته بوده است، می‌گفتند مربی. کمی بالاتر، به کسی که دکتری و تخصصش را می‌گرفت، می‌گفتند استادیار که در انگلیسی بریتانیایی به او Resident و در انگلیسی آمریکایی به او Assistant Professor می‌گویند. وقتی چند سال استادیار بود و کارهای تحقیقاتی و علمی کرد به او Associate Professor می‌گویند که در فارسی دانشیار ترجمه شده است. به شخصی که تمام مدارج علمی را طی کرده و به مرتبه عالی دانشگاهی و مرجعیت رسیده است می‌گویند Professor که ما آن را به استاد ترجمه کرده‌ایم. اگر 100 سال هم کسی در دانشگاه تدریس کند استاد نمی‌شود، مگر اینکه کارهای علمی و پژوهشی بکند. پروفسور به کسی می‌گویند که در یک حوزه خاص تألیفات و کارهای برجسته‌ای دارد و حالا ممکن است دانشجو هم تربیت کرده باشد. گاهی ممکن است دانشجو هم نداشته باشد، ولی استاد باشد.


انقلاب در کلمه استاد

او در ادامه به نقش انقلاب به عنوان یک واقعه مهم تاریخی در تغییر بار و معنای کلمه استاد و استفاده از آن اشاره می‌کند و می‌گوید: تا پیش از انقلاب استفاده از کلمه استاد کاملا حساب‌شده بود و به غیر از دانشگاهیان، به کسی این صفت اطلاق نمی‌شد و از میان دانشگاهیان هم به آن دسته‌ای گفته می‌شد که این مدارج و مراحل لازم را طی کرده بودند. بعد از انقلاب اتفاقاتی رخ داد و صحبت‌هایی از جامعه بی‌طبقه و یکسان‌سازی شد که در نتیجه آن این تصور پیش آمد که آن‌هایی که استاد هستند طاغوتی و نورچشمی بوده‌اند که به این درجه رسیده‌اند. برای همین کلمه‌ای عمومی انتخاب کردند: عضو هیئت‌علمی». هرکس که استخدام دانشگاه می‌شد به او می‌گفتند عضو هیئت‌علمی. بنابراین مربی‌ای که اولین سال خدمتش بود و کارشناسی ارشد یا دکتری عمومی داشت، می‌شد عضو هیئت‌علمی؛ به آن کسی هم که 30، 40 سال خدمت کرده و مدارج بالایی را کسب کرده بود می‌گفتند عضو هیئت‌علمی. از طرفی چون کسانی که تصمیم‌گیرنده بودند خودشان در مراتب پایین بودند، نمی‌خواستند دیگران مراتب بالاتر از آن‌ها داشته باشند، بنابراین همه را یکسان کردند و به همه گفتند عضو هیئت‌علمی. اما در مکاتبات رسمی، همچنان اصطلاحات تخصصی در جای خودش به کار رفت.
این استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه فردوسی مشهد ادامه می‌دهد: این کلمه استاد» که امروزه برای هر کسی استفاده می‌شود، یا از آن تداول عمومی سطح پایین دانشگاه به سطح جامعه راه پیدا کرده است، یا از آن تداول عام حرفه‌ای یعنی استاد سلمانی و استاد بنا و استاد چاه‌کن و مانند این‌ها. بنابراین این کلمه عمومیت پیدا کرد و در دهان‌ها افتاد و وارد حوزه آکادمیک شد و متأسفانه بسیار ناهنجار و زننده است که به هرکسی که پایش به دانشگاه باز شده می‌گویند استاد. این در واقع یک‌جور تعمیم واژه تخصصی خاص برای افراد عام است که درست نیست. امروز حتی به تمسخر هم به عده‌ای می‌گویند استاد. این‌قدر کلمه استاد تنزل پیدا کرده است. ولی اگر قانون و اخلاق مد نظر باشد، اخلاق علمی ایجاب می‌کند کلمات را در جای خودشان به کار ببریم و هر‌کس را که استحقاق دارد به آن متصف کنیم.


تغییر عادت یکی‌دو نسل طول می‌کشد

اما استعمال کلمه استاد در فضای مجازی، خارج از کنترل و نظارت است و نمی‌شود کاربران را با بخش‌نامه دعوت به رعایت اخلاق و استفاده صحیح کلمات کرد. یاحقی نیز در‌این‌باره اظهار می‌کند: هیچ ضابطه‌ای در فضای مجازی حاکمیت ندارد و خود افراد اگر اخلاق حرفه‌ای داشته باشند، نباید اجازه بدهند این واژه‌ها را برای آن‌ها به کار ببرند. این یک هرج‌ومرج در اخلاق علمی است که مهارش از دست در رفته است، اما به تدریج از طریق نهادها و دستگاه‌های ذی‌ربط و به‌خصوص با کمک رسانه‌ها و وسایل ارتباط جمعی می‌شود نظارت و کنترل‌هایی کرد که کاربرد درست واژه تبدیل به عادت شود و البته تبدیل شدن چیزی به عادت هم زمان می‌برد و شاید یکی‌دو نسل طول بکشد.


استفاده از صفت استاد بیرون از جای خودش توهین است

حسین آتش‌پرور، نویسنده، نمی‌گذارد پرسش ما به آخر برسد و دل‌آزرده از کاربرد واژه استاد می‌گوید: وقتی این صفت استادی را برخی به من نسبت می‌دهند، انگار دارند به من فحش می‌دهند. از این قضیه دلخورم و در یکی از داستان‌هایم هم نوشته‌ام که وقتی به تو می‌گویند استاد دارند کلنگ قبرت را می‌زنند و می‌خواهند تو را خاک کنند. این کلمه حالت مسخره و مزخرفی به خودش گرفته است. لوث شده و از نظر من توهین است. این را در مورد خودم می‌گویم.
از او می‌پرسیم چه شرایطی باید وجود داشته باشد که به نویسنده یا شاعری این صفت داده شود؟ و او اظهار می‌کند: نمی‌دانم، در موردش تأمل نکرده‌ام. من به آقای دولت‌آبادی هم نمی‌گویم استاد، می‌گویم آقای دولت‌آبادی. خیلی به ندرت به کسی می‌گویم استاد. کار و اسم هرکس مشخص است. استاد دانشگاه چیز دیگری است. یک صفت است و به شخصی تعلق می‌گیرد که به آن مرحله رسیده است. ولی خارج از دانشگاه برای هر کسی استاد‌استاد» راه می‌اندازند و این مسخره است. آقای شفیعی کدکنی چون استاد دانشگاه است، می‌شود به او صفت و عنوان استادی داد، اما به هوشنگ ابتهاج چرا باید بگویند استاد؟ من احساس می‌کنم توهین به آدم است. نمی‌شود به نویسنده یا شاعری گفت استاد. مثلا چه ومی دارد بگوییم استاد ابوالقاسم فردوسی، یا استاد اخوان ثالث؟ مشخص است که این‌ها چه کسانی هستند. از نظر من لقب‌هایی از این دست باید از بین برود.
نویسنده رمان چهارده‌سالگی بر برف» ادامه می‌دهد: یک‌عده هم خوششان می‌آید و از این واژه استفاده می‌کنند. آدم سوءاستفاده‌کن همه‌جا هست، به خصوص در ادبیات. من هرروز دارم این‌ها را می‌بینم. حاشیه‌های شعر و داستان بیشتر از اصل آن است. به نظر من این عنوان در همان دانشگاه بماند بهتر است.


این عنوان‌ها شخص را دچار توهم می‌کند
ابوطالب مظفری، شاعر، نیز موافق استفاده از صفت استاد» برای شاعران و نویسندگان و هرکسی که خارج از محیط دانشگاه باشد نیست: در حوزه‌های رسمی مثل دانشگاه بنا به شرایطی به افراد این صفت داده می‌شود، ولی در خارج از آن، با دادن این صفت به کسی، به صرف اینکه نویسنده و شاعر باشد، موافق نیستم. مگر در مواردی که اجماعی وجود داشته باشد. مثلا کسانی که به دلیل کارهای پژوهشی و مسائلی از این قبیل این لقب به آن‌ها داده می‌شود. در غیر این صورت به نظر من کار درستی نیست. فیلسوفی چینی که اگر اشتباه نکنم کنفوسیوس است می‌گوید: اولین ظلمی که بشریت در تاریخ انجام داد، ظلم در حق کلمات بود. یعنی اینکه زمانی که ما کلمات را از معانی واقعی‌شان خارج و آن‌ها را در غیر جایگاه خودشان وارد کردیم، از آنجا باقی بی‌عدالتی‌ها و ظلم‌ها شروع شد. خیلی مهم است که در صحبت‌ها یا نوشته‌هایمان کلمات را در جای درستشان به کار بگیریم. اگر این کار را نکنیم بلبشویی در خود کلمات و در زبان به وجود می‌آید. دوم اینکه به قول مولانا: هرکه را مردم سجودی می‌کنند/ زهر اندر جان او می‌آکنند. به هر حال این تشویق‌ها و عنوان‌ها، هم خود شخص را دچار توهم می‌کند و هم موجب اشتباه دیگرانی در جامعه می‌شود.
شاعر دفتر عقاب چگونه می‌میرد؟» ادامه می‌دهد: در مورد لقب شاعر یا نویسنده، نظر من این است که اگر کسی کتاب شعر یا داستانی چاپ و منتشر کرده باشد می‌شود از لحاظ عرفی عنوان شاعر یا نویسنده را به او اطلاق کرد. اما در مورد کسانی که به این مرحله نرسیده‌اند اطلاق همین عنوان هم درست نیست. البته چاپ هم چندان ملاک نیست و امروزه هر کسی می‌تواند کتاب چاپ کند، اما نمی‌توانیم به کسی که کتابی چاپ کرده‌است عنوان نویسنده و شاعر ندهیم، به اجبار باید این صفت را به او اطلاق کنیم.

منبع: شهرآرا نیوز مشهد 


نقض یک کلیشه جنسیتی در تاریخ بیهقی

شهرآرا: دکتر سیمین کاظمی، پزشک و جامعه‌شناس، در مطلبی به نقض یک کلیشه جنسیتی در یکی از داستان‌های تاریخ بیهقی پرداخته است. او البته درنهایت در همین قطعه از شاهکار نثر فارسی (تاریخ بیهقی) نیز نگاه مردسالار را می‌بیند، اما با توجه به روزگار نگاشته‌شدن اثر، این امر را طبیعی می‌شمارد:
ابوالفضل بیهقی بعد آنکه ذکر بردارکردن حسنک وزیر را با شرح واکنش مادر او به خبر کشته‌شدن فرزند به اتمام می‌رساند، بی‌درنگ داستان عبدا. زبیر را می‌گوید که او نیز با خروج بر بنی‌امیه سرش را به باد داد و تنش بر دار شد. قهرمان دیگر داستان عبدا. زبیر، اسما، مادر اوست که او هم مانند مادر حسنک در مرگ پسر هیچ جرع نکرد، چنان‌که ن کنند.»
آن‌طور که از توضیح پایانی بیهقی برمی‌آید، یک هدف او از ذکر قصه عبدا. و مادرش، آن بوده که اگر طاعنی» با ذهنیتِ کلیشه‌زده و تفکرات قالبی جنسیتی، در استقامت و سخت‌جگری مادر حسنک تردید داشته و آن را نپذیرفته باشد و بگوید این نتواند بود»*، با خواندن داستان اسما، شاهدی دیگر از واکنش صبورانه و استقامت ن داغ‌دیده بر او نمایانده شود و بپذیرد که ن هم ممکن است همچون مردان در سوگ فرزند جزع نکنند!
این داستان دوم بیهقی ازیک‌سو می‌تواند تلاش او برای درهم‌شکستن قالب‌های ذهنی جنسیتی‌ای تلقی شود که درک رفتار زن‌ومرد را در خارج از الگوهای یکنواخت و ثابت، غیرممکن کرده‌اند و باوجود آن‌ها تشخیص خصوصیات فردی (که ممکن است متأثر از سایر عوامل اجتماعی باشند) دشوار است.
اما از طرف دیگر در همین جهت‌گیری بیهقی هم نوعی تحقیر رفتار نه (جزع‌کردن چنان‌که ن کنند) و تحسین رفتار مردانه (جزع‌نکردن) قابل تشخیص است که اگر چه جای نقد دارد، برای دوره‌ای که بیهقی می‌زیست، عجیب و غیرمنتظره نیست.

نقض یک کلیشه جنسیتی در تاریخ بیهقی ؛ داستان مادرانی که در سوگ فرزند جزع نکردند




دکتر سیمین کاظمی، پزشک و جامعه‌شناس، در مطلبی که در کانال تلگرامی‌اش منتشر کرده، به نقض یک کلیشه جنسیتی در یکی از داستان‌های تاریخ بیهقی پرداخته است. او البته درنهایت در همین قطعه از شاهکار نثر فارسی (تاریخ بیهقی) نیز نگاه مردسالار را می‌بیند، اما با توجه به روزگار نگاشته‌شدن اثر، این امر را طبیعی می‌شمارد:
 ابوالفضل بیهقی بعد آنکه ذکر بردارکردن حسنک وزیر را با شرح واکنش مادر او به خبر کشته‌شدن فرزند به اتمام می‌رساند، بی‌درنگ داستان عبدا. زبیر را می‌گوید که او نیز با خروج بر بنی‌امیه سرش را به باد داد و تنش بر دار شد. قهرمان دیگر داستان عبدا. زبیر، اسما، مادر اوست که او هم مانند مادر حسنک در مرگ پسر هیچ جرع نکرد، چنان‌که ن کنند.»
 آن‌طور که از توضیح پایانی بیهقی برمی‌آید، یک هدف او از ذکر قصه عبدا. و مادرش، آن بوده که اگر طاعنی» با ذهنیتِ کلیشه‌زده و تفکرات قالبی جنسیتی، در استقامت و سخت‌جگری مادر حسنک تردید داشته و آن را نپذیرفته باشد و بگوید این نتواند بود»*، با خواندن داستان اسما، شاهدی دیگر از واکنش صبورانه و استقامت ن داغ‌دیده بر او نمایانده شود و بپذیرد که ن هم ممکن است همچون مردان در سوگ فرزند جزع نکنند!
 این داستان دوم بیهقی ازیک‌سو می‌تواند تلاش او برای درهم‌شکستن قالب‌های ذهنی جنسیتی‌ای تلقی شود که درک رفتار زن‌ومرد را در خارج از الگوهای یکنواخت و ثابت، غیرممکن کرده‌اند و باوجود آن‌ها تشخیص خصوصیات فردی (که ممکن است متأثر از سایر عوامل اجتماعی باشند) دشوار است.
 اما از طرف دیگر در همین جهت‌گیری بیهقی هم نوعی تحقیر رفتار نه (جزع‌کردن چنان‌که ن کنند) و تحسین رفتار مردانه (جزع‌نکردن) قابل تشخیص است که اگر چه جای نقد دارد، برای دوره‌ای که بیهقی می‌زیست، عجیب و غیرمنتظره نیست.
*این ممکن نیست 


بیهقی و ماجرای کوری امیرمحمد غزنوی


چکیده
بیشتر شارحان و کسانی که از آنان در باب تاریخ بیهقی و غزنویان تألیف یا تعلیقی بر جای مانده است در ماجرای زندانی شدن امیرمحمد به کور کردن وی پس از خلع از پادشاهی اشاره یا تصریح کرده‌اند؛ در حالی که با مطالعۀ تاریخ بیهقی و زین‌الاخبار گردیزی در صحت این خبر باید تردید کرد. در تاریخ بیهقی هیچ‌گونه اشاره‌ای به این موضوع وجود ندارد؛ در حالی که بخش بازماندۀ این کتاب مهم‌ترین و معتبرترین تاریخ موجود عهد غزنوی، به خصوص دوران حکومت مسعود، است. در زین‌الاخبار گردیزی ـ اثر تاریخی قرن پنجم و عهد غزنویان ـ نیز اشاره‌ای به این رویداد دیده نمی‌شود. ماجرای کوری امیرمحمد تنها در کتاب‌های تاریخی قرن ششم و پس از آن مشاهده می‌شود که هم با عهد غزنوی فاصلۀ زمانی دارند و هم هیچ‌کدام از نظر مکان نگارش و اشراف بر وقایع بر تاریخ بیهقی برتری ندارند. پراکنده و متناقض بودن شیوۀ نقل ماجرای کوری امیرمحمد در کتاب‌های تاریخی پس از قرن ششم و نوشته‌های متأخران باعث می‌شود که در صحت وقوع آن بیشتر تردید کنیم. برای پذیرفتن صحت ماجرای کور کردن امیرمحمد در سال 421 هـ ق برخلاف نظر آشکار بیهقی، یا کور بودن او در سال‌های پایانی حکومت مسعود (432 هـ ق) بدون آنکه در تاریخ بیهقی اشاره‌ای به آن شده باشد، به قرائن معتبرتری نیاز هست؛ امری که تاکنون میسر نشده است.
  
کلیدواژه‌ها
امیرمحمد غزنوی؛ تاریخ بیهقی؛ غزنویان؛ کور شدن؛ میل کشیدن
موضوعات
تاریخ ایران اسلامی تا پایان زندیه
عنوان مقاله [English]
Beyhaqi and Amir Mohammad Gaznavi’s blindness
نویسندگان [English]
Ghasem Sahraei؛ Mohammad Rezsa Hasani Jalilian
Assistant Professor in History, University of Lurestan, Iran.
چکیده [English]
Amir Mohammad’s blindness and descend was mentioned in the beginning of nearly all sources discussing his imprisonment. However, the Beyhaqi history and Zeanolakhbar (Gardizi), the main works of the Ghaznavid dynasty do not mention these at all, thus the clarity of this matter is still left to be discussed. According to critics, it would be obvious that these two sources are provided by people with strong ties to the court of Gaznavid. Abolfazel-e Beyhaqi, one of the most outstanding historians and annalists of the court of Gazne in the 5th century, does not report on the subject of Amir Mohammad. The incident involving Amir Mohammad is only mentioned later on in literature, approximately from the 6th century. Therefore, the gaps between the early sources and later texts on the subject, cast doubts on the matter.  
In this paper the authenticity of the matter will be discussed by examining the quotations from available sources and foundations, to accept that Amir Mohammad had been blind in 1030; despite Beyhaqi’s silence on the event in the final part of Maso'ud’s regime. Yet this needs more valid sources, such have not been available so far. This paper examines the measure of valid references. However, the interpretation of those available references may shed some light on this issue.
 
کلیدواژه‌ها [English]
Amir Mohammad, Tarikh e Bbeyhaqi, Gaznavied
اصل مقاله

مقدمه

یکی از ماجراهای مهم دورۀ حکومت مسعود غزنوی که در کتاب‌های تاریخی پس از قرن ششم و نوشته‌های متأخران بارها آمده است ماجرای کور کردن امیرمحمد غزنوی به هنگام خلع از پادشاهی در سال 421 هـ ق و کور بودن وی در سال‌های پایانی حکومت مسعود در سال 432 هـ ق است. نگارندگان این مقاله درصددند تا با تکیه بر تاریخ بیهقی، که یکی از منابع معتبر تاریخی قرن پنجم و دربرگیرندۀ رویدادهای دوران سلطنت مسعود غزنوی است، و نیز تواریخ نزدیک به عهد غزنوی همچون زین‌الاخبار گردیزی به بررسی درستی یا نادرستی این موضوع  بپردازند؛ زیرا به نظر می‌رسد تصریح بیهقی به بینا بودن امیرمحمد هنگام خلع و زندانی شدن و عدم اشاره به کور کردن چشم وی در سال‌های زندان به همراه تشتت و تناقض در شیوۀ نقل ماجرا در کتاب‌های تاریخی پس از قرن ششم و نوشته‌های متأخران، مانع از پذیرفتن گفته‌های آنها در مورد کور کردن امیرمحمد در این ماجراست.

 

پیشینۀ بحث

نامۀ سران لشکر و بزرگان دولت غزنوی در تکیناباد1 به سلطان مسعود، که در آن زمان (سال 421 هـ ق) در سپاهان بود، در ابتدای بخش بازمانده از تاریخ بیهقیِ موجود است. از قرائن موجود در نامه برمی‌آید که چون امیرمحمد خبر حرکت مسعود به جانب غزنین را دریافت  می‌کند، برای مقابله با سپاه مسعود لشکر را از غزنین به سوی تکیناباد حرکت می‌دهد. در تکیناباد، بزرگان دولت و سران لشکر همچون علی قریب، امیریوسف و بوسهل حمدوی - که پیشتر نامه‌هایی از امیرمسعود دریافت کرده‌ بودند - همدست می‌شوند و امیرمحمد را فرومی‌گیرند» و در قلعۀ کوهتیز2 زندانی می‌کنند و بگتگین حاجب را به عنوان نگهبان قلعه بر او می‌گمارند. سپس به وسیلۀ بوبکر حصیری و منگیتراک، برادر  علی قریب، نامه‌ای به امیرمسعود می‌نویسند و ضمن شرح ماجرا و اعلام وفاداری خویش، در خصوص چگونگی رفتار با امیرمحمد کسب تکلیف می‌کنند.

     در این میان، آنچه جای تأمل دارد این است که بیشتر شارحان و کسانی که در موضوع تاریخ بیهقی و غزنویان تألیفی یا تعلیقی نوشته‌اند هنگام ذکر ماجرای زندانی شدن امیرمحمد به کور کردن وی نیز اشاره یا تصریح کرده‌اند؛ از جمله محمد دبیرسیاقی در گزیده‌ای که از تاریخ بیهقی گرد آورده است می‌نویسد: جلال‌الدوله، پسر محمود غزنوی، . در غزنین حکومت یافت (4211 هـ ق)؛ اما برادرش، مسعود، او را برانداخت و کور کرد و به زندان بازداشت» (بیهقی،1369: 1999).

     خلیل خطیب رهبر در تعلیقات خود بر تاریخ بیهقی و گزیده‌ای از آن نوشته است: علی قریب. با همدستی یوسف بن سبکتگین، امیرمحمد را در سیزدهم شوال 421 گرفتند و کور کردند و در قلعة کوهتیز محبوس کردند» (بیهقی، 1374: 1/85؛ خطیب رهبر، 1383: 55).

     رضا مصطفوی سبزواری در تعلیقات خود بر تاریخ بیهقی آورده است: محمد کوچک‌ترین پسر محمود غزنوی است که به سال 421 هجری به پیروی از تمایل محمود به ولیعهدی او به سلطنت رسید؛ ولی در همان سال مسعود، برادر بزرگ‌ترش، او را کور و زندانی کرد» (مصطفوی سبزواری، 1376: 34).

     حسینی کازرونی در فرهنگ تاریخ بیهقی به نقل از عباس پرویز در تاریخ دیالمه و غزنویان، نوشته است: [مسعود] پس از دست یافتن بر امیرمحمد، وی را در حبس (کرد و) میل کشید» (حسینی کازرونی، 1384: 226).

     برتولد اشپولر در جلد اول تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی نوشته است: مسعود . به برادر خود تقسیم سرزمین موروث پدر را پیشنهاد کرد . ولی محمد . موافقت نکرد و نایرۀ جنگ میان آن دو افروخته شد تا اینکه محمد در . سوم شوال 421 هجری . در تگین‌آباد (در طخارستان) غافلگیر شده، به اسارت درآمد. برادرش، مسعود، وی را نکشت؛ ولی او را کور کرد و بدین وسیله به نفوذ او خاتمه داد» (اشپولر، 1379: 216). وی همچنین در خصوص شورش سپاهیان مسعود در سال 432 هـ ق نوشته است: قسمتی از سپاهیانش، محمد، برادر کور وی، را بر ضد او به رهبری و سرداری برگزیدند» (همان: 2222).

     سیدابوالقاسم فروزانی در کتاب غزنویان از پیدایش تا فروپاشی با استفاده از کتب تاریخی همچون مجمع‌الانساب شبانکاره‌ای وکامل ابن اثیر، از ضعف یا فقدان بینایی امیرمحمد غزنوی سخن گفته است (فروزانی، 1384: 257-256).

اما برخلاف نوشته‌هایی که به برخی از آنها اشاره شد با مطالعۀ تواریخ عصر غزنوی همچون تاریخ بیهقی و زین‌الاخبار گردیزی نه تنها  تصریح یا اشاره و قرینه‌ای مبنی بر کور کردن امیرمحمد یافت نمی‌شود، بلکه حتی دلایل صریحی بر بینا بودن وی به چشم می‌خورد. بیهقی چند مورد وعده کرده است مطالبی در سرگذشت امیرمحمد بیاورد؛ ولی در هر حال این امر محقق نشده یا به ما نرسیده است. آخرین وعدۀ بیهقی، پس از انتقال امیرمحمد به قلعۀ مندیش3 است (بیهقی، 1375: 877). پس از آن، وی دو بار از امیرمحمد سخن گفته است: نخست  وقتی است که امیرمسعود فرستاده‌ای به جانب خان ترکستان می‌فرستد و برای اطلاع خان از ماجراهای خود و امیرمحمد به تفصیل سخن می‌گوید و دلایل زندانی کردن او را بازمی‌نماید: کی راست آید که وی گشاده باشد؟ که دو تیغ به هیچ حال در یک نیام نتواند بود و نتوان نهاد، که نگنجد و صلاح وی و لشکر و رعیت آن است که وی به فرمان ما جایی موقوف است در نیکوداشتی هرچه تمام‌تر و در گشادن وی خلل‌های بزرگ تولد کند» (همان: 279). بار دوم، موضوع آوردن امیرمحمد از قلعۀ نغر4 به قلعۀ غزنین است در ضمن حوادث سال 4322 هـ ق به همراه نگهبان وی و چهار پسرش (همان: 8933). در این برهه، بیهقی اگرچه از وضع امیرمحمد توصیفی ارائه نمی‌دهد، با توصیفی که از آشفتگی و پریشانی پسران او می‌آورد، می‌توان شرایط سخت و فرسایندۀ آنها را احساس کرد. به هرحال، هرچند در تاریخ بیهقی از توصیف جامع  وضعیت امیرمحمد بی‌بهره‌ایم، کم و بیش می‌توان از بخش‌های موجود استفاده کرد. از سوی دیگر، وقتی از عصر غزنوی فاصله می‌گیریم و به کتب تاریخی قرن ششم و پس از آن می‌رسیم، ملاحظه می‌کنیم که بیشتر مورخان تواریخ عمومی به موضوع کور کردن امیرمحمد در ماجرای فرو نشاندن او به سال 421 هـ ق یا کور بودن او در زمان پادشاهی مجددش به سال 432هـ ق تصریح کرده‌اند؛ موضوعی که به شدت مورد تردید است. همان‌گونه که ادموند کلیفورد باسورث، مؤلف کتاب تاریخ غزنویان، نیز معتقد است از آنجا که موضوع کوری امیرمحمد در کتب عصر غزنوی همچون تاریخ بیهقی و زین‌الاخبار گردیزی نیامده و تنها در منابع متأخر بیان شده است، باید در صحت آن تردید کرد؛ اگرچه احتمال دارد که محمد در طی اسارت ده ساله کور شده باشد (باسورث، 1384: 3066).

باری، نویسندگان این مقاله درصددند تا براساس تاریخ بیهقی ـ که قدیم‌ترین تاریخ معتبر عصر غزنوی است ـ و بررسی دیگر کتب تاریخی در  موضوع کوری امیرمحمد به تحقیق بپردازند.

 

الف) بررسی کوری امیرمحمد در تاریخ بیهقی

  1.  اولین موردی که در تاریخ بیهقی از امیرمحمد نام برده می‌شود نامۀ سران و بزرگان دولت غزنوی به سلطان مسعود است (سال4211هـ ق). این نامه پس از به بند کشیدن امیرمحمد و برای خبر دادن به مسعود و همچنین کسب تکلیف از او نوشته شده است: امروز که نامۀ تمام بندگان بدو [به مسعود] مورخ است، بر حکم فرمان عالی برفتند که در ملطفه‌ها به خط عالی بود و امیرمحمد را به قلعۀ کوهتیز موقوف کردند، سپس آنکه همۀ لشکر در سلاح صف کشیده بودند از نزدیک سرای‌پرده تا دور جای از صحرا و بسیار سخن و مناظره رفت و وی [علی قریب] گفت او [امیرمحمد] را  به گوزگانان باز باید فرستاد با کسان و یا با خویشتن به درگاه عالی برد؟ و آخر بر آن قرار گرفت که به قلعه موقوف باشد با قوم خویش و ندیمان و اتباع ایشان از خدمتکاران تا فرمان عالی بر چه جمله رسد به باب وی و بنده بگتگین حاجب با خیل خویش و پانصد سوار خیاره در پای قلعت است . نگاهداشت قلعه را تا . خللی نیفتد» (بیهقی، 1375: 3-2).

در ادامۀ نامه آمده است: منتظر جواب این خدمت‌اند که به زودی باز رسد که در باب امیر ابواحمد و دیگر ابواب چه باید کرد تا برحسب آن کار کنند» (همان: 3).

از نامۀ سران لشکر در تکیناباد به مسعود چنین برمی‌آید که آنان فقط امیرمحمد را در قلعۀ کوهتیز زندانی کرده‌اند و از هرگونه اقدام دیگر همچون میل کشیدن چشم و کور کردن، که در نظایر آن واقعه محتمل است، خبری نیست. کسب تکلیف کردن آنان از امیرمسعود قرینه‌ای است بر آنکه آنان مراقبت و احتیاط کامل را در برخورد با امیرمحمد رعایت کرده‌اند.

  1. در فاصلۀ فرستادن نامه برای امیرمسعود و وصول جواب نامه، علی قریب و دیگر بزرگان سخت مراقب امیرمحمد هستند و تلاش می‌کنند تا رسیدن فرمان مسعود، از او به نیکویی مراقبت کنند؛ چنانکه بیهقی می‌نویسد: امیرمحمد را سخت نیکو می­داشتند و ندیمان خاص او را دستوری بود نزدیک وی می‌رفتند، همچنان قوالان و مطربانش و شرابداران شراب و انواع میوه و ریاحین می‌بردند» (همان: 4). با این همه، چنانکه بیهقی از عبدالرحمن قوال نقل می‌کند، امیرمحمد در آن روزها حیران و غمناک بوده است: امیرمحمد روزی دو سه چون متحیری و غمناکی می‌بود» (همان جا: 4).

چنانکه از متن مذکور استنباط می‌شود، در طول بازداشت امیرمحمد، از زمان فرستادن نامۀ سران لشکر تا وصول جواب نامه، سخن از نیکوداشت وی است؛ یعنی، در آن فاصله اتفاقی همچون میل کشیدن چشم نمی‌توانست رخ دهد.

نکتۀ دیگر این است که بیهقی در توصیف احوال امیرمحمد در روزهای اول حبس در قلعه، از حیرانی و غمناکی او به تفصیل سخن گفته است. اگر مسألۀ مهمی همچون کور کردن چشم امیرمحمد تا آن روزها اتفاق افتاده بود، بعید است وی از کنار آن به سادگی بگذرد و حتی اشاره‌ای به آن نکند.

  1. پس از چندی نامۀ امیرمسعود مبنی بر موقوف ماندن امیرمحمد در قلعۀ کوهتیز به سران دولت غزنوی می‌رسد: روز شنبه نیمۀ شوال نامۀ سلطان مسعود رسید . جواب آن نامه که خیلتاشان برده بودند به ذکر موقوف کردن امیرمحمد به قلعت کوهتیز . نبشته بود به خط خود که . اکنون چون کار بدین جایگاه رسید و به قلعت کوهتیز می‌باشد گشاده با قوم خویش بجمله، چه او را به هیچ حال به گوزگانان نتوان فرستاد و زشت باشد با خویشتن آوردن، چون بازداشته شده است که چون به هرات رسد، ما او را بر آن حال نتوانیم دید. صواب آن باشد که عزیزاً مکرماً بدان قلعت مقیم می‌باشد با همۀ قوم خویش و چندان مردم که آنجا با وی به کار است بجمله؛ که فرمان نیست که هیچ کس را از کسان وی بازداشته شود و بگتگین حاجب در خرد بدان منزلت است که هست، در پای قلعت می­باشد . که ما از هرات قصد بلخ داریم تا این زمستان آنجا مقام کرده آید و چون نوروز بگذرد، سوی غزنین رویم و تدبیر برادر چنانکه باید ساخت بسازیم که ما را از وی عزیزتر کس نیست؛ تا این جمله شناخته آید» (همان: 9-6).

چنانکه ملاحظه شد، مسعود در جواب نامۀ سران دولت غزنوی فرمان خود را مبنی بر موقوف بودن محمد (عزیزاً مکرماً) در همان قلعۀ کوهتیز و نیک‌رفتاری با وی ابلاغ می‌نماید. حتی تأکید او بر آنکه ما را از وی عزیزتر کس نیست؛ تا این جمله شناخته آید» قرینه‌ای است بر آنکه کسی حق ندارد فراتر از فرمان سلطان، رفتاری دیگر با محمد داشته باشد.

  1. مطابق متن تاریخ بیهقی، پس از رسیدن نامۀ مسعود در باب امیرمحمد، علی قریب معتقد بوده است که نامه و فرمان سلطان مسعود را پیش محمد برند تا او نیز موضوع را بداند و متوجه باشد که به فرمان مسعود محبوس است: این نامه را اگر گویید، باید فرستاد نزدیک امیرمحمد تا بداند که وی به فرمان خداوند اینجا می‌ماند و موکل و نگاهدارندة وی پیدا شد و ما همگان از کار وی معزول گشتیم» (همان: 9). این رفتار علی قریب و موافقت دیگر بزرگان، نشانه‌ای بر عاقبت‌نگری و رعایت جانب احتیاط در رفتار با امیرمحمد بوده است.
  2. علی قریب دو نفر از بزرگان را برای ابلاغ فرمان مسعود پیش امیرمحمد می‌فرستد و او را به نیکوتر شدن حال وی بشارت می‌دهد: دانشمند نبیه و مظفر حاکم را گفت: نزدیک امیرمحمد روید و این نامه بر وی عرضه کنید و او را ی پند دهید و سخن نیکو گویید و باز نمایید که رأی خداوند سلطان به باب وی سخت خوب است و چون ما بندگان به درگاه عالی رسیم، خوب‌تر کنیم . سر و کار تو اکنون با بگتگین حاجب است و وی مردی هوشیار و خردمند است و حق بزرگیت را نگاه دارد» (همان جا: 9).

بشارت علی قریب به نیکوتر شدن حال محمد می‌تواند دلیل بر آن باشد که تا آن زمان رفتاری همچون میل کشیدن چشم با وی صورت نگرفته است و نیز آنان چنان قصدی ندارند؛ وگرنه بسیار بعید است که سران دولت غزنوی ابتدا چشمان امیرمحمد را میل بکشند و وی را کور کنند ـ که رفتاری بسیار خشن و غیرانسانی است ـ آنگاه بشارت دهند که حال وی نیکوتر خواهد شد! به خصوص که فرمان سلطان مسعود نیز نیک رفتاری با وی بوده ­است.

  1. فرستادگان علی قریب نامۀ سلطان مسعود را به امیرمحمد می‌دهند و او آن را می‌خواند: نامه به امیر[محمد] دادند. برخواند و ی تاریکی در وی پیدا آمد» (همان: 10). طبیعی است که نامه خواندن امیرمحمد قرینه‌ای واضح است بر کور نبودن وی.
  2. بیهقی از احتیاط علی قریب در مراقبت از امیرمحمد چنین نوشته است: بازنموده‌ام پیش از اینکه حاجب بزرگ، علی، از تکیناباد سوی هرات رفت، در باب امیرمحمد چه احتیاط کرد بر حکم فرمان عالی سلطان مسعود که رسیده بود، از گماشتن بگتگین حاجب و خیر و شر این بازداشته را در گردن وی کردن» (همان: 79).

     از این بخش از سخن بیهقی برمی‌آید که هم رفتار علی قریب با امیرمحمد و هم فرمان مسعود در خصوص وی، همه نیکو بوده است و نمی‌توان انتظار داشت در کنار این نیک‌رفتاری، کور کردن چشم او اتفاق افتاده باشد.

  1. بخش مفصل دیگری از تاریخ بیهقی که به احوال امیرمحمد اختصاص دارد آنجاست که از انتقال وی از قلعۀ کوهتیز به قلعۀ مندیش  سخن گفته است. این سخنان بیهقی نیز همچنان ناظر بر نیک‌رفتاری با امیرمحمد است.

در ابتدای این قسمت، بیهقی از قول عبدالرحمن قوال از نگرانی او و دیگر خدمتکاران امیرمحمد پس از رفتن لشکر از تکیناباد و تنها شدن آنان و احتیاط‌های بگتگین حاجب در مراقبت از قلعه سخن می‌گوید؛ ولی همچنان سخن از نیکوداشت امیرمحمد نیز هست: بگتگین حاجب زیادت احتیاط پیش گرفت ولکن کسی را از ما از وی [امیرمحمد] بازنداشت و نیکوداشت‌ها هر روز به زیادت بود؛ چنانکه اگر به مثل شیر مرغ خواستی، در وقت حاضر کردی و امیرمحمد ـ‌ رضی الله عنه‌‌ـ نیز ی خرسندتر گشت و در شراب خوردن آمد و پیوسته می‌خورد» (همان: 80).

  1. در سخن بیهقی از قول عبدالرحمن آمده است: یک روز بر آن خضراء بلندتر شراب می‌خوردیم و ما در پیش او [امیرمحمد] نشسته بودیم و مطربان می‌زدند، از دور گردی پیدا آمد. امیر[محمد]- رضی‌الله‌عنه‌- گفت: آن چه شاید بود؟ گفتند: نتوانیم دانست. وی معتمدی را گفت به زیر رو و بتاز و نگاه کن تا آن گرد چیست؟» (همان جا)

در این عبارت بیهقی، سخن از آن است که امیر گردی را از دور دیده است. اگر این سخن بیهقی را بپذیریم، طبعاً چشمان وی تا آن زمان کور نبوده است.

  1. بیهقی فرمان مسعود را در خصوص انتقال محمد به قلعۀ مندیش این‌گونه نقل کرده است: امیر را به قلعۀ مندیش برده آید تا آنجا نیکو داشته‌تر باشد» (همان: 83). وی سپس از نگرانی محمد و زاری همراهان او سخن می‌گوید و سپس نامردمی و بی‌احترامی بگتگین و دیگر مأموران را نسبت به محمد و خانوادۀ او این چنین بازگو می‌کند: امیر [محمد] را براندند و سواری سیصد و کوتوال قلعۀ کوهتیز با پیاده‌ای سیصد تمام سلاح با او، و نشاندند حرم‌ها را در عماری‌ها و حاشیت را بر استران و خران. و بسیار نامردمی رفت در معنی تفتیش، و زشت گفتندی و جای آن بود که علی‌ای‌حال فرزند محمود بود. و سلطان مسعود چون بشنید، نیز سخت ملامت کرد بگتگین را، ولیکن بازجستی نبود» (همان جا).

در متن مذکور از بی‌احترامی با امیرمحمد سخن گفته شده است؛ ولی از کور کردن وی که مسألۀ مهم‌تری است سخنی در میان نیست. تعبیر بیهقی آن است: بسیار نامردمی رفت در معنی تفتیش». از این تعبیر نمی‌توان کور کردن امیرمحمد را نتیجه گرفت. از سوی دیگر، با توصیف دقیقی که بیهقی از آن صحنه ارائه کرده است نمی‌توان باور کرد که او از کور بودن یا کور شدن امیرمحمد ـ اگر صحت می‌داشت‌ـ به آسانی بگذرد و ذکری به میان نیاورد.

  1. در راه قلعۀ مندیش، بیهقی از دور کردن ندیمان محمد از وی سخن گفته است؛ اگرچه عبدالرحمن قوال و یارانش وی را تنها نگذاشته‌اند: دیگر خدمتکاران او را گفتند چون ندیمان و مطربان که هر کس پسِ شغل خویش روید، که فرمان نیست که از شما کسی نزدیک وی رود» (همان: 84). آنگاه بیهقی از زبان عبدالرحمن قوال توصیف جالبی از هنگام رسیدن امیرمحمد به قلعۀ مندیش بیان کرده است: امیرمحمد از مهد به زیر آمد و بند داشت، با کفش و کلاه ساده و قبای لعل پوشیده، و ما وی را بدیدیم و . گریستن بر ما افتاد» (همان: 85).

می‌بینیم که بیهقی در توصیفی که از امیرمحمد ارائه کرده است، حتی کلاه، کفش و رنگ قبای او را نیز از نظر دور نداشته، چگونه ممکن است از میل کشیدن چشمان او سرسری بگذرد و سخنی نگوید؟

  1. بیهقی از زبان عبدالرحمن قوال نقل می‌کند که وقتی امیرمحمد را از قلعۀ مندیش بالا می‌بردند: از دور مجمزی پیدا شد از راه، امیرمحمد او را بدید و نیز نرفت تا پرسد که مجمز به چه سبب آمده است. مجمز در رسید با نامه، نامه‌ای بود به خط سلطان مسعود به برادر . امیر [محمد]- رضی‌الله‌ عنه‌- بر آن پایه نشسته بود در راه و ما می‌دیدیم. چون نامه بخواند، سجده کرد، پس برخاست و بر قلعه رفت» (همان جا).

در این عبارت، بیهقی از مجمز دیدن امیرمحمد و نیز نامه خواندن او سخن گفته است که با کور بودن وی سازگاری ندارد.

  1. مضمون نامۀ اخیر مسعود به محمد، آگاه ‌کردن وی از بازداشت علی قریب بوده است. در آن نامه، مسعود گناه علی قریب را گستاخی وی با امیرمحمد و فرونشاندن او ذکر کرده است: نامه‌ای بود به خط سلطان مسعود به وی [محمد] که علی حاجب، که امیر را نشانده بود، فرمودیم تا بنشاندند، سزای او به دست او دادند، تا هیچ بنده با خداوند خویش این دلیری نکند» (همان: 86).

اگر علی قریب کار ناسزای دیگری غیر از توقیف امیرمحمد ـ همچون کور کردن وی ـ انجام داده بود، طبعاً مسعود در این نامه به آن اشاره می‌کرد؛ چون کور کردن چشم امیرمحمد، خطایی کمتر از توقیف او نبود.

  1. بیهقی از زبان سلطان مسعود گفته است: امروز کار ملک چون بواجبی بر ما قرار گرفت و برادر به دست آمد . صلاح وی [محمد] و لشکر و رعیت آن است که وی [محمد] به فرمان ما جایی موقوف است در نیکوداشتی هر چه تمام‌تر و در گشادن وی خلل‌های بزرگ تولد کند» (همان: 279).

در این عبارت بیهقی، همچنان سخن از نیکوداشت محمد در زندان است و ذکر توجیهی برای زندانی بودن او؛ همین و بس.

  1. بیهقی در ذکر حوادث روزهای آخر سلطنت مسعود، پس از شکست وی و تصمیم به حرکت به جانب هندوستان، از آوردن محمد به قلعۀ غزنین به فرمان او سخن گفته ­است: روز دوشنبه غرۀ صفر امیر ایزدیار از نغر به غزنین آمد و امیر [مسعود] را بدید و بازگشت و در شب امیرمحمد را آورده بودند از قلعۀ نغر در صحبت این خداوندزاده و بر قلعت غزنین برده و سنکوی امیر حرس بر وی موکل بود. چهار پسرش را که هم آورده بودند، احمد و عبدالرحمن و عمر و عثمان در شب بدان خضراء باغ پیروزی فرود آوردند» (همان: 893).

در این عبارات بیهقی نیز تنها سخن از آوردن امیرمحمد به فرمان مسعود به غزنین است و هیچ اشاره­ای به کوری او نشده است.

  1. روزهای پایانی حکمرانی سلطان مسعود ـ پس از شکست دندانقان ـ روزهای ناکامی او بود. تصمیم‌های مهمی که وی در آن برهه گرفت و گاه با مخالفت نزدیکان مواجه شد ـ همچون حرکت از غزنین به جانب هند ـ به نظر می‌رسد تصمیم‌های صائبی نبوده‌اند. در آن شرایط اضطراب و نگرانی، یکی از تصمیم‌های مسعود، آوردن امیرمحمد و فرزندانش از قلعۀ نغر به قلعۀ غزنین به طور پنهانی و پس از آن آزاد کردن فرزندان امیرمحمد و پیمان گرفتن از ایشان و خلعت پوشاندن و به خدمت گرفتن آنهاست. مسعود امیر حرس را گفت: پوشیده نزدیک فرزندان برادرم، محمد، رو و ایشان را سوگندان گران بده که در خدمت راست باشند و مخالفت نکنند» (همان جا). پسران امیرمحمد از این پیغام مسعود، که در واقع گشایشی در حال آنان بوده است، بسیار خشنود می­شوند: بر زمین افتادند و سخت شاد شدند» (همان: 894). پس، از آنها بیعت می­گیرد و بر آنان خلعت می­پوشاند. پسر سنکوی خبر بیعت پسران محمد و ماجرای آن را به مسعود گزارش می­دهد. پس از آن امیرمسعود دستور می­دهد نامه­ای مشتمل بر ماجرای بیعت فرزندان امیرمحمد به وی بنویسند: گفت نامه نویس به برادرِ ما که چنین و چنین فرمودیم در باب فرزندانِ برادر و ایشان را به خدمت آریم و پیش خویش نگاه داریم تا به خوی ما برآیند و فرزندان سرپوشیدۀ خویش را به نام ایشان کنیم تا دانسته آید و مخاطبه الامیر الجلیل الأخ فرمود» (همان جا). البته این نامه محرمانه ارسال می‌شود تا همچنان کسی متوجه حضور امیرمحمد در قلعۀ غزنین نشود: تا به جای نیارند که محمد بر قلعت غزنین است» (همان جا).

از عبارات مذکور استنباط می‌شود که سلطان مسعود قصد آزاد کردن امیرمحمد را ندارد و به همین دلیل نیازی به پیمان گرفتن از او نیست؛ چنانکه حتی می‌کوشد کسی متوجه حضور او در قلعۀ غزنین نشود. مسعود ـ اگرچه به غلط ـ از جانب فرزندان امیرمحمد تهدیدی احساس نمی­کند و قصد دارد در آن شرایط دشوار آنها را به خدمت بگیرد (باسورث، 1384: 303)، ظاهراً هنوز از جانب امیرمحمد آسوده خاطر نیست. مسعود قصد دارد هرچه دارد از غزنین به هندوستان حمل کند (بیهقی، 1375: 895). به نظر می‌رسد انتقال محرمانة امیرمحمد از قلعۀ نغر به قلعۀ غزنین برای آن است که او را همچنان پوشیده به همراه دارایی‌های خویش به هندوستان ببرد. این نکته نیز می‌تواند نشانگر آن باشد که سلطان مسعود هنوز از جانب امیرمحمد ایمن نیست و می­کوشد از نزدیک مراقب وی باشد. به خدمت گرفتن فرزندان امیرمحمد ـ پس از پیمان گرفتن از آنها ـ دلیل قاطعی بر تندرستی یا ناتندرستی امیرمحمد نمی‌تواند باشد؛ به خصوص که مسعود قصد آزاد کردن امیرمحمد را ندارد و همچنان می‌کوشد حضور او در قلعۀ غزنین پوشیده بماند. به نظر می‌رسد به خدمت گرفتن فرزندان امیرمحمد یکی از اشتباهات مسعود بود که باسورث هم به آن اشاره کرده ­است (باسورث، 1384: 303).

  1. توصیفی که بیهقی از وضع و حال فرزندان زندانی امیرمحمد در سال 432 هـ ق ارائه می‌دهد بیانگر سختگیری و برخورد زشت سلطان مسعود نسبت به آنهاست؛ اما بهتر است ماجرای امیرمحمد و شیوۀ برخورد با او را به چند برهه تقسیم کنیم. چون ظاهراً برخورد با او در طول بازداشت در تکیناباد تا آوردن به قلعۀ غزنین بر یک حال نبوده است:

سال 421 هـ ق و موقوف شدن در قلعۀ تکیناباد: در این برهه، تعبیر بیهقی موقوف کردند» است (بیهقی، 1375: 3) و سپس کسب تکلیف علی قریب از سلطان مسعود در باب وی. (همان جا). به نظر می‌رسد مدت کوتاهی که امیرمحمد در قلعۀ تکیناباد موقوف بوده است علی قریب، که گردانندۀ اصلی امور بوده، و حتی دیگر بزرگان با خوش رفتاری و احتیاط با او برخورد کرده‌اند (همان: 4 و80-79) و ملازمان او اجازه داشته‌اند در خدمت او باشند. این خوش‌رفتاری به گونه‌ای بوده است که از باده‌نوشی او هم سخن رفته است (همان: 5-4).

هنگام انتقال محمد از قلعۀ تکیناباد به قلعۀ مندیش: در این برهه سختگیری در رفتار با امیرمحمد مشاهده می‌شود. ملازمان او از وی دور می‌گردند و حتی هنگام انتقال، با وی و خانواده‌اش بدرفتاری می‌شود. به تعبیر بیهقی بسیار نامردمی رفت در معنی تفتیش» (همان: 83). ضمن آنکه تا رسیدن امیرمحمد به قلعۀ مندیش همچنان قرائن متعددی بر بینایی او وجود دارد؛ از جمله دیدن گرد سواری از دور (همان: 80) و خواندن نامۀ امیرمسعود در خصوص به بند کشیدن علی قریب (همان: 85).

زندانی بودن در قلعۀ مندیش تا بردن او از قلعۀ نغر به قلعۀ غزنین: در تاریخ بیهقی از این برهه از ماجرای امیرمحمد سخنی دیده نمی­شود جز  توصیفی که هنگام بیعت گرفتن از فرزندان امیرمحمد ارائه شده است؛ توصیفی از شدت اضطرار و پریشانی و درماندگی آنها و بالطبع شرایط سخت و طاقت‌فرسای زندان. با این توضیح به نظر نمی‌رسد شرایط سخت امیرمحمد و فرزندان او در سال 432 هـ ق مشابه ماه‌های اول بازداشت آنها در سال 421 هـ ق بوده باشد.

  1. در بعضی از تواریخ آمده است که امیرمحمد پس از بازگشت به حکومت به سال 432 هـ ق قدرت را به فرزند ارشدش، احمد، واگذار کرد و او را بر تخت نشاند. شاید این واگذاری حکومت را بتوان دلیل بر کوری امیرمحمد دانست که عملاً نمی‌توانست حکمرانی کند. در این مورد توضیحی لازم است: با توجه به قرائنی که در تاریخ بیهقی وجود دارد اطرافیان امیرمحمد و کسانی که نسبت به او شناختی  داشته‌اند از همان ابتدا توانایی او را در حد برعهده گرفتن پادشاهی نمی‌دانسته‌اند؛ به خصوص وقتی توانایی او را با مسعود قیاس می‌کردند. حرۀ ختلی در حوادث سال 421 هـ ق در نامه به مسعود می‌نویسد: امیر داند که از برادر این کار بزرگ برنیاید و این خاندان را دشمنان بسیارند» (همان: 13). همچنین عبدالغفار اعتقاد منوچهر بن قابوس را این‌گونه به مسعود بازگو می‌کند: ایشان را مقرر است که چون سلطان گذشته شد امیرمحمد جای او نتواند داشت و از وی تثبتی نیاید» (همان: 164). بیهقی در جای دیگر آورده است: جهانیان جانب مسعود می‌خواستند» (همان: 138). در زین‌الاخبار گردیزی نیز آمده است با آنکه امیرمحمد در ابتدای  حکمرانی خلعت و صلت فراوان به همگان بخشید، حشم و رعایا را میل به امیر شهاب‌الدوله ابوسعید مسعود بن یمین‌الدوله ـ رحمه‌الله‌علیه‌- بود و او را می‌خواستند» (گردیزی، 1346: 420). امیرمحمد در حکمرانی کوتاه مدت خود بسیار اهل نشاط و شراب بوده است: تا نزدیکان مر او را گفتند که این همه خطاست که تو همی‌ کنی . روی به شراب و خودکامی آورده‌ای!» (همان: 421) در تکیناباد همۀ سران پیغام دادند به امیرمحمد که ما یقین دانیم که تو با وی مقاومت نتوانی کرد» (همان‌جا).

نتیجه‌ای که از مطالب پیش گفته استنباط می‌شود این است که امیرمحمد از ابتدا (سال 421 هـ ق) هم چندان توانایی و بنیۀ قابل قبولی نداشته است. بالطبع دوران سخت ده سالۀ زندان نیز توانایی او را فروکاسته است.

اما در باب احتمال واگذاری قدرت به فرزندش، احمد، در سال 432 هـ ق باید گفت در تاریخ بیهقی بخش مربوط به دوران جلوس دوبارۀ  امیرمحمد بر تخت سلطنت از میان رفته است تا بتوان براساس آن در خصوص واگذاری قدرت به فرزندش، احمد، قضاوتی کرد. موضوع جانشینی احمد در زین­الاخبار گردیزی، تاریخ سیستان، گزارش ابن­بابا القاشانی، طبقات ناصری و تاریخ گزیده نیامده است. این موضوع در کامل ابن‌اثیر با ذکر جزئیات تردیدبرانگیزی مطرح شده است که آن را به راحتی نمی‌توان پذیرفت؛ هم‌چنان‌که باسورث در اطلاعات ابن‌اثیر دربارۀ عقب‌نشینی مسعود از دندانقان نیز تردید کرده است (باسورث، 1384: 2988). اگرچه تا این اندازه طبیعی به نظر می‌رسد که پس از جلوس مجدد امیرمحمد فرزند ارشد او، احمد، صاحب موقعیت ویژه‌ای شده باشد و در تدبیر برخی امور مهم مشارکت بیشتری داشته­ باشد (همان: 307)، این سخن بدان معنی نیست که امیرمحمد به دلیل کوری، کار ملک را به فرزندش واگذار و خود کناره‌گیری کرده باشد. هم‌چنان‌که وقتی مودود برای انتقام گرفتن اقدام کرد از امیرمحمد و احمد هیچ کدام نگذشت و هر دوی آنها و فرزندان دیگر محمد را کشت.

 

ب) بررسی کوری امیرمحمد در کتب تاریخی دیگر

1.کتاب زین‌الاخبار یکی از مهم‌ترین کتب تاریخی مشتمل بر وقایع روزگار امیرمحمد غزنوی است که پیش از تاریخ بیهقی نوشته شده است. گردیزی (متوفی حدود 453 هـ ق) این کتاب را در دورۀ سلطنت عبدالرشید بن محمود غزنوی طی سال‌های 441 تا 4444 هـ ق تألیف کرده است. زین‌الاخبار، تاریخ عمومی عالم تا سال 4322 هـ ق است.

گردیزی در ماجرای محمد غزنوی نوشته ­است: امیرمحمد ـ رحمه الله‌ ـ قصد رفتن کرد و بفرمود تا سرای‌پرده بر جانب بست بیرون بردند و بزدند و لشکر را صله داد و پس با لشکری آراسته و توانگر از غزنین بیرون رفت و چون به تکیناباد رسید، همۀ سران و سالاران لشکر گرد آمدند و سوی او پیغام دادند که ما را همی‌بری پیش خصم که همۀ جهان شیعه و متابع اویند و ما یقین دانیم که تو با وی مقاومت نتوانی کرد. جواب (ظاهراً صواب) آن است که تو به جای بنشینی تا ما پیش او رویم و عذر خویش بخواهیم و سخن تو بگوئیم تا دل بر ما خوش کند و از تو نیز خوشنود گردد و تو را به نزدیک خویش خواند و تو و ما از وی به جان ایمن گردیم. و چون امیرمحمد ـ رحمه الله ـ دید که همۀ لشکر بگشتند، دانست که این را جبر نتوان کردن و جز اجابت علاج نیست. در وقت بدانچه خواستند، اجابت کرد و او را بر قلعۀ رخج5 آوردند و بنشاندند و پس  امیریوسف و علی حاجب و آن بزرگان و سالاران، خزینه‌ها و زرادخانه برداشتند و لشکر براندند و روی سوی امیرمسعود نهادند و بر جانب هرات برفتند» (گردیزی، 1346: 422-421).

چنانکه ملاحظه شد، گردیزی فقط تعبیر بنشاندند» را در مورد ماجرا به کار برده و هیچ اشاره‌ای به کور کردن امیرمحمد نکرده است. وی همچنین هنگامی که از نوبت دوم پادشاهی امیرمحمد سخن رانده، اشاره‌ای به کور بودن وی نکرده است: [مسعود] روی سوی هندوستان نهاد با آن خزینه و حرم و بنه و هم از راه کس فرستاد تا برادر او، امیرمحمد، را ـ رحمه­الله ـ از قلعۀ برغند سوی لشکرگاه بیارند . لشکر بشورید . چون بی‌ادبی کرده بودند، دانستند که این از پیش نشود مگر امیری دیگر باشد. اتفاق را امیر­محمد فراز رسید. پس قومی از مجرمان فراز آمدند و بر امیرمحمد به پادشاهی سلام کردند» (همان: 440-439).

2.تاریخ سیستان یکی دیگر از کتاب‌های تاریخی است که به ماجرای فرونشاندن امیرمحمد اشارتی کرده؛ ولی از کور شدن وی سخنی نگفته  است: خطبه به سیستان، امیرمسعود بن سلطان محمود را کردند و برادر وی، امیرمحمد، به غزنین به امیری نشسته بود . ایزد تعالی چنان قضا کرد که سپاه او را بنشاندند و بند برنهادند و روی سوی مسعود نهادند» (ناشناس، 1314: 362).

3.اما ماجرای فروگرفتن امیرمحمد در کتاب‌های تاریخی قرن ششم و پس از آن به گونه‌ای ذکر می‌شود که میل کشیدن چشم و کور کردن وی نیز بخشی از آن است. به عنوان نمونه شواهدی از گزارش ابن‌بابا القاشانی، الکامل‌فی التاریخ تألیف ابن‌اثیر (متوفی 630 هـ ق)، طبقات ناصری تألیف قاضی منهاج سراج (متوفی 660 هـ ق) و تاریخ گزیده تألیف حمدالله مستوفی (متوفی 7500 هـ ق) را نقل می‌کنیم.

باسورث، مؤلف تاریخ غزنویان، و نیز حسینی کازرونی، مؤلف فرهنگ تاریخ بیهقی، بخشی از گزارش ابوالعباس احمدبن‌علی القاشانی معروف به ابن‌بابا را در کتاب رأس مال‌الندیم دربارۀ غزنویان ـ که به سال 5011 هـ ق تألیف شده است ـ در کتاب‌های خویش ذکر کرده‌اند. وی در ذکر پادشاهی دوبارۀ امیرمحمد به سال 432 هـ ق نوشته است: باری دیگر، محمد، برادر مسعود، را که نابینا اما در آن هنگام با ایشان بود و از سلامت کافی برخوردار بود، بیرون آوردند و بر او به پادشاهی سلام کردند» (باسورث، 1384: 444؛ حسینی کازرونی، 1384: 7566).

ابن‌اثیر در مورد پادشاهی اول امیرمحمد گفته است: محمد عم خود، یوسف بن سبکتکین، را به فرماندهی سپاه تعیین نمود و . روی به راه نهاد . شب سه‌شنبه سوم شوال، سپاه بر وی بشورید و او را گرفته، به بند کشیده، زندانی کردند . همین که محمد دستگیر شد، به نام مسعود، برادرش، شعار دادند و محمد را به قلعۀ تکیناباد بردند و مراتب را به مسعود نوشتند» (ابن‌اثیر، 1356: 22/ 113).

چنانکه ملاحظه شد، ابن‌اثیر در ذکر حوادث سال 421 هـ ق فقط از به بند کشیدن و زندانی کردن امیرمحمد سخن گفته و اشاره‌ای به کور کردن وی نکرده است؛ ولی همین نویسنده وقتی به بیان پادشاهی دوم امیرمحمد می‌پردازد، از کور بودن او یاد کرده است: مسعود بنا به عادت پدرش رو به هند نهاد . مسعود برادر کور شدۀ خود، محمد، را بعلاوۀ خزائن خویش به همراه برد. او تصمیم گرفته­ بود برای جنگ با سلجوقیان از هند، به اعتماد پیمان­هایی که با هندوان داشت، طلب یاری کند . گروهی از همراهان و جمعی از غلامان . خزائن وی . تاراج کردند و در سیزدهم ربیع‌الآخر برادرش، محمد، را به جای او برقرار داشتند و امارت تسلیم او نمودند» (همان: 22/ 193-192).

منهاج سراج در موضوع پادشاهی اول امیرمحمد به سال 421 هـ ق گفته است: اکابر مملکت محمودی، به اتفاق، سلطان محمد را به تخت غزنین نشاندند، در سنۀ احدی و عشرین و اربعمائه . جماعتی که دوستداران مسعود بودند، به نزدیک او مکتوب فرستادند به عراق و سلطا

کتاب شناسی حاضر 270 کتاب، مقاله و پایان نامه با موضوع تاریخ بیهقی را در بر دارد. این مقاله از منظر حوزه هایی چون تاریخ، تاریخ نگاری، جغرافیا، جامعه شناسی، فرهنگ، فلسفه، اخلاق، ت، لغت، نسخه شناسی، نگارش، زبان شناسی، دستور زبان و شرح متون به تاریخ بیهقی می پردازد. از سوی دیگر در آن سعی شده است تصحیح ها، شروح و چاپ های گوناگون بیهقی و نیز ترجمه های عربی، انگلیسی و روسی آن معرفی گردد. همچنین نسخه های بریل و صوتی موجود شناسانده شده است. گستره و تنوع مدخلها می­تواند در گشودن افقهایی نو در مواجهه با منابع تاریخی برای دانش­پژوهان حوزة تاریخ سودمند باشد.
مقدمه
سال ها پیش در مجلة فرهنگ خراسان کتاب شناسی ای از تاریخ بیهقی چاپ شد؛ ولی کتاب شناسی حاضر، کتاب ها، مقالات و پایان نامه های سال های اخیر را نیز شامل می شود. در این مقاله کوشیده ایم تا کتاب شناسی کاملی ارائه کنیم؛ هر چند ممکن است منابعی از قلم افتاده باشند. 
1. آذر پیوند، حسین، دقایق دستوری در تاریخ بیهقی»، رشد آموزش زبان و ادب فارسی، شماره 47، ص 74 ـ 78.
2. آقاطاوی اوشانی، محمد حسام، بررسی و تحلیل نامه و نامه نگاری در تاریخ بیهقی (پایان نامه کارشناسی ارشد)، جلیل تجلیل (استاد راهنما)، تهران، دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکزی، 1379، ص 231.
3. آیدنلو، سجاد، تازیانه به پای کردن»، رشد آموزش و زبان ادب فارسی، شماره 58، تابستان 1380، ص 84 ـ 87.
4. ابوالحسنی، جواد، بیهقی و تاریخ به اهتمام سعید نفیسی» کتاب ماه، شماره 65، ص 39 ـ 44.
5. __________، بیهقی و تاریخ»، کتاب ماه (تاریخ و جغرافیا)، شماره 65، اسفند 1381، ص 39 ـ 43.
6. احیایی، محمود، برگزیده مشهورترین قصه های شیرین ایرانی، چاپ اول، تهران، ارغوان، 1370.
7. ارندس، ا. ک: اثر مفقود ابوریحان بیرونی دربارة تاریخ خوارزم طبق منابع تاریخ بیهقی»، پیام نوین، ج 1، شماره 5، ص 94 ـ 95.
8. __________، تاریخ مسعودی و مؤلف آن» اسدالله حبیب، آریانا، ج 33، شماره 4، 1354، ص 1 ـ 34، ج 34، شماره 5، 1355، ص 13 ـ 32.
9. اسلامی ندوشن، محمد علی، جهان بینی ابوالفضل بیهقی»، جام جهان بین، 1349، ص 303 ـ 345، یادنامة ابوالفضل بیهقی، چاپ اول: مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی، 1350، بیست وسه+ 829+128 ص، ص 1 ـ 38، وزیری.
10. __________، یک سرنوشت ممتاز (حسنک وزیر)، جام جهان بین، 1349، ص 295 ـ 302.
11. __________، اصغری، حسن، حسنک بردار سرو»، چیستا، شماره 101، مهر 1372، ص 14 ـ 22.
12. افتخاری، محمد مهدی، شخصیت های تاریخ بیهقی و تحلیلی از اسمها (پایان نامه کارشناسی ارشد)، عباسقلی محمدی (استاد راهنما). دانشگاه فردوسی مشهد، دانشکده ادبیات علوم انسانی دکتر شریعتی، 1373.
13. اقبال، عباس، تاریخ بیهقی (یک صفحه از مجلدات مفقوده تاریخ بیهقی)، ارمغان، شماره 13، ص 25 ـ 35؛ مقالات اقبال، چاپ اول، تهران، 1350، ص 282 ـ 289.
14. __________، خواجه ابوالفضل بیهقی»، اصول تعلیم، ج 2، شماره 6، ص 1 ـ 10، مقالات اقبال، چاپ اول: تهران، 1350، ص 60 ـ 74.
15. اکبرلو، منوچهر، این است حسنک و روزگارش»، جوان، 27 آذر 1378، ص 9.
16. الماسی، بهزاد، ادبیات و اخلاق: نگاهی به تاریخ بیهقی»، همشهری، 30 مرداد 1384.
17. __________، تصویر سازی در ادبیات بیهقی»، همشهری، 25 آبان 1383، ص 14.
. امیری، رضاعلی، تاریخ بیهقی، آرمانشهر بیهقی»، ابرار، 5 مرداد 1378، ص 9.
19. امیر پور دریانی، تصویر بینش های بزرگان در تاریخ بیهقی (پایان نامه کارشناسی ارشد)، عباس سلمی (استاد راهنما). دانشگاه شهید چمران اهواز، 1375.
20. امین، حسن، دکتر قاسم غنی و دکتر علی اکبر فیاض همکاری در تصحیح تاریخ بیهقی»، حافظ، شماره 130، فروردین 1384، ص 49 ـ 53.
21. انفرادی، سحر، بیهقی و تاریخ نگاری علمی»، قدس، 6 خرداد 1376، ص 8.
22. بابک، علی، نگاهی نو به تاریخ بیهقی»، گلچرخ، شماره 10، تیز 1373، ص 38 ـ 43؛ شماره 11، شهریور 1374، ص 46 ـ 55.
23. بازورث، کلیفور ادموند، تاریخ بیهقی»، حیات نو، 27 مهر 1380.
24. باستانی پاریزی، محمد ابراهیم، یاد کرمان از بیهقی»، یادنامة ابوالفضل بیهقی، چاپ اول، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد، 1350، بیست وسه+ 829+ ص+ 128ص، ص 39 ـ 52. وزیری.
25. __________، تی از نوع ت نامه ها»، گلچرخ، شماره 11، مرداد و شهریور 1374، ص 15 ـ .
26. بحرالعلومی، حسین، تاریخ بیهقی یا آیینه عبرت»، یادنامه ابوالفضل بیهقی، چاپ اول، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد، 1350، بیست وسه+829+128 ص، ص 53 ـ 67 وزیری.
27. بهرامی، عزیر، جنبه های رمان در تاریخ بیهقی»، کیهان فرهنگی، شماره 164، خرداد 79، ص 9 ـ 14.
28. بهشتی، فاطمه، سیمای زن در نثر قرن پنجم تا هفتم: از بیهقی تا سعدی (پایان نامه کارشناسی ارشد) علی اصغر حلبی (استاد راهنما)، دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکزی 1381، 113 ورق.
29. بهفر، مهری، گزارش از مشارکت زنی از یک هزاره پیش، حره ختلی از متن تاریخ بیهقی و نقش آن به جهت دهی و آرایش ی سلسله غزنویان»، حقوق ن، شماره 15، ص 54 ـ 56.
30. بیانی، شیرین، زن در تاریخ بیهقی»، یادنامه ابوالفضل بیهقی، چاپ اول، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد، 1350، بیست وسه+821+128 ص، ص 68 ـ 90، وزیری.
31. بینش، تقی، روش علمی در کتاب بیهقی»، یادنامة ابوالفضل بیهقی، چاپ اول، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی، مشهد، 1350، بیست وسه+ 821+ 128ص، ص 91 ـ 102، وزیری.
32. بیهقی، محمد بن حسین، تاریخ بیهقی، قاسم غنی و علی اکبر فیاض، تهران، چاپخانه بانک ملی ایران، 1324، یو+ 764 ص، وزیری.
عنوان دیگر: تاریخ مسعودی
چاپ دیگر: نشر خواجو، 1370، 748 ص.
33. __________، تاریخ بیهقی براساس نسخه غنی ـ فیاض، نسخه ادیب پیشاوری، نسخه فیاض، منوچهر دانش­پژوه، (مقدمه، توضیحات، تعلیقات و فهارس) تهران، هیرمند، 1376، 2 ج، 1254 ص، وزیری.
34. __________، تاریخ بیهقی، علی اکبر فیاض، (مصحّح) چاپ سوم: تهران، نشر علم، دنیای کتاب، 1371، سی ودو + 1090 ص، وزیری.
عنوان دیگر: تاریخ مسعودی
چاپ دیگر: چاپ دوم: مشهد، انتشارات دانشکده دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه مشهد، 1356. نوزده + 1020 ص.
35. __________، تاریخ بیهقی از روی نسخه علی اکبر فیاض، (مصحّح) به کوشش حجت عماد، تهران، مؤسسه فرهنگی، انتشاراتی و تبلیغاتی کتاب خوب، 1379، 12+1090 ص، وزیری.
36. __________، تاریخ بیهقی، علی اکبر فیاض، عبدالحسین احسانی (تهیه فهرست ها و تنظیم تعلیقات)، تهران، هفتاد و یک+ 961 ص، وزیری.
37. __________، گزیده تاریخ بیهقی، محمد دبیر سیاقی (مصحّح)، چاپ اول: تهران، شرکت سهامی کتاب های جیبی با همکاری مؤسسه انتشارات فرانکلین، 1348، 239 ص، پالتویی، واژه نامه.
عنوان دیگر: تاریخ مسعودی
چاپ دیگر: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1380.
38. __________، تاریخ بیهقی، خلیل خطیب رهبر (شارح)، تهران، مهتاب، 1369، 3 جلد، 37 ص +1263 ص، وزیری.
عنوان دیگر: تاریخ مسعودی
چاپ دیگر: سعدی، 1368
39. __________، تاریخ مسعودی معروف به تاریخ بیهقی، سعید نفیسی (مقابله، تصحیح و حواشی و تعلیقات) تهران، انتشارات کتابخانه سنایی، تاریخ دیپاچه 1319، 3 جلد، ح +1596، وزیری.
40. __________، تاریخ بیهقی (رشته زبان و ادبیات فارسی)، رضا مصطفوی سبزواری (شارح) تهران، دانشگاه پیام نور، 1371، 226 ص، قطعی، نمایه.
41. __________، حسنک وزیر از تاریخ بیهقی، تهران، امیرکبیر، 1351، 36 ص، خشتی.
42. __________، گزیده تاریخ بیهقی، یدالله شکری (مصحّح)، تهران، امیرکبیر، 1356، 99 ص.
43. __________، گزیده تاریخ بیهقی، نرگس روان پور (شارح)، تهران، بنیاد، 1365، 310 ص، کتابنامه.
عنوان دیگر: تاریخ مسعودی
چاپ­های دیگر: نشر قطره، 1372، نشر علم، 1373.
44. __________، دیبای خسروانی، کوتاه شده تاریخ بیهقی، محمد جعفر یاحقی و مهدی سیدی (گزینش و گزارش)، چاپ چهارم: تهران، جامی، 1378، 320 ص، قطعی، نقشه، کتابنامه.
45. __________، بیهقی تصویر گر زمان، گزیده تاریخ بیهقی، احسان اشرافی (انتخاب و توضیح)، چاپ اول، تهران، سخن، 1381، 239 ص، پالتویی، واژه نامه، کتابنامه.
46. __________، تاریخ بیهقی، محمد مسلمی فر (به کوشش) تهران، سرآغاز، 1384، 128 ص.
47. __________، تاریخ مسعودی برگرفته از تاریخ بیهقی همراه با برگردان به فارسی روان امروزی، محمدرضا یوسفی (به اهتمام)، قم، دانشگاه قم، 1384، شش+ 250 ص.
48. __________، حکایت های قصه های شیرین تاریخ بیهقی، حسین فتاحی (بازنویس)، تهران، نشر پیدایش، 1382، 144 ص.
49. __________، تاریخ بیهقی، جعفر مدرس صادقی (ویراستار)، چاپ اول، تهران، نشر مرکز، 1377، هفتاد ونه+ 662 ص، وزیری، نقشه.
50. __________، تاریخ بیهقی، شاهرخ ان (بازگردانی و تعلیقات)، تهران، دستان، 1382، 827 ص.
51. __________، برگزیده و شرح تاریخ بیهقی، ولی الله درودیان (شارح)، تهران، نشر و پژوهش فرزان روز، 1383، سی و هفت+ 190 ص.
52. __________، تاریخ بیهقی، محمد حسن گلپایگانی (تحریر)، تهران، [بی نا]، [بی تا]، 690 ص.
53. __________، تاریخ بیهقی، محمد جعفر یاحقی (به اهتمام)، مشهد، دانشگاه فردوسی مشهد، 1375، چهل و سه+1088 ص.
54. __________، گزیده تاریخ بیهقی، احمد حسینی کازرونی (شارح)، تهران، زوار، 1383، 8 ص.
55. __________، گزیده تاریخ بیهقی، مهدی فرهانی منفرد (شارح)، چاپ اول، تهران، قدیانی، 1375، 502 ص.
56. __________، گزیده تاریخ بیهقی، غلامرضا عمرانی (به کوشش)، تهران، کتاب همراه، 1382.
57. __________، تاریخ بیهقی، تهران، چوگان، 1378، 700 ص.
58. __________، تاریخ بیهقی، تهران، اطیاب، 1378، 600 ص.
59. __________، تاریخ بیهقی، تهران، صبا مهر، 1378، 720 ص.
60. __________، تاریخ بیهقی، تهران، زهرا، 1379، 1100 ص.
61. __________، تاریخ بیهقی، تهران، وثیق، 1379، 2500 ص.
62. __________، تاریخ بیهقی، تهران، علی ابن ابی طالب(ع)، 1380، 990 ص.
63. __________، تاریخ بیهقی، تهران، شهر کتاب، هرمس، 1380، 1300 ص.
عنوان دیگر: تاریخ مسعودی
64. __________، تاریخ بیهقی، تهران، کیمیای علم، 1382، 667 ص.
65. __________، تاریخ بیهقی، تهران، نشر محیا، 1378، 667 ص.
66. __________، تاریخ بیهقی [بریل]، علی اکبر فیاض (مصحّح)، تهران، مجتمع خدمات بهزیستی نابینایان رودکی، 1377، 7 جلد.
اصل این کتاب توسط نشر علم در سال 1374 در 1090 صفحه انتشار یافته است.
67. __________، تاریخ بیهقی [نوار]، علی اکبر فیاض، (مصحّح)، محمد جعفر یاحقی (مقدمه نویس)، زهره حاتمی (گوینده)، تهران، کتابخانه حسینیه ارشاد، 1378، 26 حلقه نوار کاست (60 دقیقه).
اصل این کتاب توسط انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد در سال 1375 در 1088 صفحه انتشار یافته است.
68. __________، تاریخ بیهقی با معنی واژه ها و شرح جمله های دشوار و برخی نکته های دستوری و ادبی [نوار]. (به کوشش) خلیل خطیب رهبر، فاطمه گل محمدی (گوینده) تهران، موسسه نهادگذاری مطالعات علمی و پژوهشی گویا، 1374، 20 حلقه نوار کاست (60 دقیقه).
اصل این کتاب توسط انتشارات سعدی در سال 1367 در 216 صفحه انتشار یافته است.
69. __________، گزیده تاریخ بیهقی [نوار] نرگس روان پور (شارح)، انیس محسنی (گوینده)، تهران، مؤسسه نهادگذاری مطالعات علمی و پژوهشی گویا، 1377، 16 حلقه نوار کاست (60 دقیقه).
اصل این کتاب توسط انتشارات بنیاد در سال 1365 در 310 صفحه انتشار یافته است.
70. __________، دیبای خسروانی، کوتاه شده تاریخ بیهقی [نوار]، محمدجعفر یاحقی، مهدی سیدی (شارحان). ملاحت طلایی (گوینده)، تهران، مؤسسه نهادگذاری مطالعات علمی و پژوهشی گویا، 1378، 15 حلقه نوار کاست (60 دقیقه).
اصل این کتاب توسط انتشارات جامی در سال 1373 در 320 صفحه انتشار یافته است.
71. __________، حسنک وزیر از تاریخ بیهقی [نوار]، (به کوشش) زهرا خانلری، پریوش زاهدی (گوینده)، تهران، موسسه آموزشی امام خمینی (ره)، 1374، حلقه نوار کاست (60 دقیقه).
اصل این کتاب توسط انتشارات امیرکبیر در سال 1351 در 39 صفحه انتشار یافته است.
72. __________، در احوال سلطان مسعود پسر سلطان محمود غزنوی (اصل نسخه آن را امترویلیو ـ ایچ سوری صاحب مستوفی تصحیح کرده اند)، (به کوشش) ولیم ناسولیس صاحب، کلکته، 2 جلد، 868 ص.
73. __________، تاریخ بیهقی (روسی)، مترجم و مقدمه نگار، آ. ک. ارندس، تاشکند آکادمی علوم جمهوری شوروی سوسیالیستی ازبکستان، 1962، 745 ص. نمونه.
74. بیهقی، ابوالفضل محمد. بن حسین، تاریخ البیهقی، مترجمان یحیی الخشاب، صادق نشأت، مصر، قاهره، مکتبه الانجلوا المصریة، جمادی الاولی 1376، دسامبر 1956 (تاریخ المقدمه) 39+813ص، وزیری.
75. بیهقی، محمود، سبزوار شهر دانشوران بیدار، سبزوار، دانشگاه آزاد اسلامی، واحد سبزوار، 1376، 2 ج، تصویر.
76. بیهقی، نخستین رومه نگار»، سروش، سال شانزدهم، شماره، 720، 19 آذر 1373، ص 50 ـ 51.
77. پرگاری، صالح، (سخنی دیگر پیرامون تاریخ بیهقی»، کتاب ماه (تاریخ و جغرافیا)، شماره 19، 30 اردیبهشت 1378، ص 22 ـ 25.
78. پروین گنابادی، محمد، نکاتی راجع به تاریخ بیهقی»، یادنامه ابوالفضل بیهقی، چاپ اول، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد، 1350، بیست وسه+829+128 ص، ص 103 ـ 119؛ وزیری.
79. __________، نکته هایی ازباب تاریخ بیهقی»، گزینه مقاله ها، تهران، 1356، ص 330 ـ 339.
80. تاج نیا، علیرضا، توصیف و تصویر در تاریخ بیهقی (پایان نامه کارشناسی ارشد)، محمد حسین خسروان (استاد راهنما)، مشهد، دانشگاه آزاد اسلامی، 1380، 203 ورق، مصور.
81. تاریخ بیهقی، اوج بلاغت زبان فارسی است». اطلاعات، 15 تیر 1384، ص 7 ضمیمه.
82. تاریخ بیهقی بهترین روایت عصر غزنویان»، همبستگی، 8/12/84.
83. تاریخ بیهقی بهترین راوی عصر غزنویان»، حسبان، 9/12/84.
84. تجربه، کار، نصرت، ابوالفضل بیهقی و تاریخ او»، مردم شناسی، شماره 2، ص 26 ـ 32.
85. تدین، محمد، نخبة الادب یا قطعات منتخب از تاریخ بیهقی، کلیله و دمنه و مرزبان نامه و. تهران [بی نا].، 2 ص.
86. ترابی، ضیاءالدین، نقد آفرین نبرد»، ادبیات داستانی، شماره 103، مهر 1385، ص 65 ـ 69.
87. تقی زاده طوسی، فریدون، بحثی درباره تاریخ بیهقی»، نشریه فرهنگ خراسان، ج 4، شماره 7 و 8، ص 82 و 88.
88. توکل، حسن، قدیمی ترین نامه های فارسی»، اعتماد 28 مهر 1382، ص 2 ویژه نامه.
89. جباری، مریم، خوانشی دیگر به انگیزه انتشار مجدد مجموعه بازخوانی متون کهن»، همشهری، 3 دی 1383، ص 12.
90. جزایری فر، حسین، تحقیق پیرامون معرفی و شناسایی اماکن در تاریخ بیهقی (پایان نامه کارشناسی ارشد) دانشگاه تهران، 1366.
91. جشن مهرگان به روایت ابوالفضل بیهقی»، فصلنامه هستی، سال اول، شماره 3، پاییز 72، ص 155 ـ 156.
92. جعفر منش، کیومرث، نامه های ی، دیوانی تا پایان قرن ششم (پایان نامه کارشناسی ارشد)، ولی الله ظفری (استاد راهنما) اهواز، دانشگاه شهید چمران، 1372.
93. جعفری، زهرا، تاریخ بیهقی [به تصحیح علی اکبر فیاض]، کتاب ماه (تاریخ و جغرافیا)، شماره 97 ـ 98، آبان و آذر 1382، ص 109 ـ 115.
94. جمال زاده، سید محمد علی شمه ای درباره علم و آیین تاریخ نگاری»، یادنامه ابوالفضل بیهقی، چاپ اول، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی، مشهد، 1350، بیست و سه+ 829 +128 ص، ص 120 ـ 136.
95. جوینی، عزیزالله، درسی از تاریخ بیهقی، حسنک»، مجله ادبیات تهران، شماره 26، 1367، ص 246 ـ 252.
96. جهاندیده، سینا، متن در غیاب استعاره، بررسی ابعاد زیباشناسی تاریخ بیهقی، رشت، چوبک، 1379، 175 ص.
97. __________، بیهقی و ساختار روایت»، کتاب ماه (ادبیات و فلسفه)، شماره 70، مرداد 1382، ص 70 ـ 73.
98. حبیب اللهی، ابوالقاسم، مآخذ اشعار عربی تاریخ بیهقی و معرفی گویندگان آنها»، ارمغان نوید اصفهان، 1363، ص 229+265؛ یادنامه ابوالفضل بیهقی، چاپ اول، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد، 1350، بیست وسه+829+128ص، ص 744 ـ 777.
99. حبیبی، عبدالحی، تحقیق برخی از اماکن تاریخ بیهقی»، آریانا، جلد 28، شماره 4، 1349، ص 1 ـ 12؛ یغما. شماره 23، 1349، ص 457 ـ 465؛ یادنامه ابوالفضل بیهقی، چاپ اول، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد، 1350، بیست و سه+ 829+ 128 ص، 137 ـ 152.
100. __________، روش تاریخ نگاری دو مورخ بزرگ (بیهقی و جوزجانی)»، آریانا، شماره 4، ص 807 ـ 815.
101. __________، شاه بهاربیهقی»، یغما، شماره ، ص 57 ـ 60.
102. __________، معبد زوریا زون در زمین داور»، آریانا، جاد 29، شماره 6، 1350، ص 65 ـ 66.
103. __________، دنپور بیهقی»، یغما، شماره 20، ص 619 ـ 624.
104. __________، بیهقی و افغان شال»، آریانا، جلد 28، شماره 2، 1349، ص 1 ـ 4؛ یغما، شماره 21، 1347، ص 231 ـ 236.
105. حسامی، فرشید، قصه یا تاریخ»، ادبیات داستانی، سال پنجم، شماره 41، پاییز 1375، ص 94 ـ 97.
106. حسن زاده، اسماعیل، هویت ایرانی در تاریخ نگاری بیهقی و جوینی»، فصلنامه مطالعات ملی، شماره 15، بهار 1382، ص 69 ـ 100.
107. حسینی کازرونی، سید احمد، پژوهشی در اعلام تاریخ و جغرافیایی تاریخ بیهقی با ذکر حوادث زمان نویسنده، اهواز، مؤسسه فرهنگی آیات، 1374، 70 ص، نقشه.
108. __________، فرهنگ تاریخ بیهقی، تاریخ تمام نمای دوره غزنویان، پژوهشی در واژگان، افعال و امثال، اصطلاحات درگاهی و دیوانی، اعلام تاریخی و جغرافیایی لغات و ترکیبات، امثال و حکم، همراه با حوادث زمان نویسنده و نقشه های جغرافیایی و تاریخی، تهران، زوار، 1384، 804 ص، تصویر، نقشه.
109. __________، زن در تاریخ بیهقی»، ادبیات دانشگاه بهشتی، شماره 20، زمستان 1375، ص 129 ـ 137.
110. __________، بیهقی و تاریخش»، ادبیات دانشگاه بهشتی (دوره جدید)، شماره 1 و 2، تابستان 1369، ص 83 ـ 91.
111. حورچشم، اکبر شخصیت پردازی در داستان حسنک وزیر»، رسالت 3 مهر 80، ص 5.
112. خادمی، محمد صادق، شخصیت ها در تاریخ بیهقی»، آموزش زبان و ادب فارسی، شماره 80، زمستان 1385، ص 8 ـ 12.
113. خان محمدی، حسن، مضامین تصویری، و نمایشی در تاریخ بیهقی»، سینما تئاتر، سال سوم، شماره 15، شهریور 1375، ص 34 ـ 36.
114. خطیب رهبر، خلیل، طرح و توضیح چند شکل از تاریخ بیهقی»، یادنامه ابوالفضل بیهقی، چاپ اول، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد، 1350، بیست وسه+ 829 ص+128 ص، ص 153 ـ 173.
115. خلخالی، نادر، بررسی جنبه های روایی و داستانی در تاریخ بیهقی (پایان نامه کارشناسی ارشد) عباس سلمی (استاد راهنما)، اهواز، دانشگاه شهید چمران، 1378.
116. خلیفه مجتبی، نگرشی نوین و روشمند به تاریخ نگاری ایرانی ـ اسلامی»، کتاب ماه (تاریخ و جغرافیا)، شماره 60، مهر 1381، ص 16 ـ 19.
117. خلیلی، خلیل الله، در اطراف حواشی آقای سعید نفیسی بر تاریخ بیهقی»، آریانا، جلد 1، شماره 2، ص 19 ـ 24.
1. دادبه، اصغر، تصحیح قیاسی واژه پل به کلمه باران در تاریخ بیهقی»، آینده، شماره 12، 1365، ص 784 ـ 785.
119. دادخواه تهرانی، مهدی، تحلیل زبان روایت در تاریخ بیهقی (پایان نامه کارشناسی ارشد) جمال الدین مرتضوی (استاد راهنما)، یزد، دانشگاه یزد، 1383.
120. دادگرجزی، علی اصغر، پیوند در تاریخ بیهقی (پایان نامه کارشناسی ارشد)، خسرو فرشیدورد (استاد راهنما)، دانشگاه اصفهان، 1345.
121. دامادی، محمد، بیهقی وکتاب تاریخ او»، آموزش ادب فارسی، شماره 26، پاییز، 1370، ص 22 ـ 25.
122. دانش پژوه، محمد تقی، دبیر و سلطان [بازنویسی کتاب تاریخ بیهقی اثر ابوالفضل بیهقی]»، تهران، اهل قلم، 1380، 134 ص.
123. __________، بیهقی فیلسوف»، یادنامه ابوالفضل بیهقی، چاپ اول، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی، 1350، بیست وسه+829 ص +128ص. ص 174 ـ 1.
124. دباغی مقدم، جواد، سبزوار گمشده تاریخ»، کیهان، 2 خرداد 1377، ص 9.
125. راعی، قیام الدین، لغات ترکی مغولی و چینی در تاریخ بیهقی»، ادب، جلد ، شماره4/3، 1349، ص 126 ـ 138؛ یادنامه ابوالفضل بیهقی، چاپ اول، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی، 1350، بیست وسه+ 829 + 128 ص، ص 2 ـ 198.
126. رئیسی، صدیقه، سیمای بوسهل زوزنی در تاریخ بیهقی»، رشد آموزش زبان ادب فارسی، شماره 71، پاییز 1383، ص 35 ـ 41.
127. رئیسی مبارکه، نفیسه، نقد ترجمه عربی تاریخ بیهقی (پایان نامه کارشناسی ارشد)، جمشید مظاهری، محمدرضا ابن الرسول (استاد راهنما)، دانشگاه اصفهان، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، 1387.
128. رجبی، پرویز، تاریخ بیهقی معتمدترین سند تاریخ غزنویان»، گنجینه اسناد، شماره 54، تابستان 83، ص 4 ـ 8.
129. رسولی، افشین، مناسبات ی و اجتماعی در تاریخ بیهقی (پایان نامه کارشناسی ارشد)، علی محمد سجادی (استاد راهنما)، تهران، دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکزی، 1381، 124 ورق.
130. رشاد، عبدالشکور، چند لفظ مروج پشتو در تاریخ بیهقی»، ادب، جلد ، شماره 4/3، 1349، ص 86 ـ 106؛ آریانا، جلد 28، شماره 4، 1349، ص 24 ـ 39؛ یادنامه ابوالفضل بیهقی، چاپ اول، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی، 1350، بیست وسه+ 829+ 128 ص، ص 199 ـ 219.
131. رضا، فضل الله قاضی بست». مشتاقی و مهجوری، مقالات فرهنگی و ادبی، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی (پژوهشگاه)، 1372، 7 ص، ص 31 ـ 44.
132. رضازاده شفق، صادق، ابوالفضل بیهقی و تاریخ بیهقی»، ارمغان، شماره 12، ص 70 ـ 78 و 84 ـ 96؛ شماره 26، ص 97 ـ 102 و 145 ـ 152 و 199 ـ 208.
133. رضایی، جمال، بوسهل زوزنی در تاریخ بیهقی»، یادنامه ابوالفضل بیهقی، چاپ اول، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد، 1350، بیست وسه+ 829+ 128 ص 220 ـ 232.
134. رضی، احمد، داستان وارگی تاریخ بیهقی»، نامه فرهنگستان، شماره 23، تیر 1383، ص 6 ـ 19.
135. رکنی یزدی، محمد مهدی، دیوان رسالت و آیین دبیری از خلال تاریخ بیهقی»، یادنامه ابوالفضل بیهقی، چاپ اول، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد، 1350، بیست وسه+ 829 + 128 ص، 233 ـ 272.
136. رنجبر، عفت السادات، فراجاویدان (منطق سعدی و حکمت بیهقی)، اصفهان، غزل، 1385، 119 ص.
137. رنجبر، مریم السادات، انواع فعل در تاریخ بیهقی، اصفهان، مانی، 1379، ده+ 148 ص. کتابنامه.
138. زنجبر عمرانی، حمیرا، نقدی بر داستان حسنک وزیر»، ادبیات داستانی، سال پنجم، شماره 41، پاییز 1375، ص 87 ـ 93.
139. __________، نقدی بر سبک بیهقی در داستان نویسی»، جوان، 4 خرداد 1384، ص 8.
140. رواقی، علی، گزیده تاریخ بیهقی [از محمد دبیرسیاقی]، راهنمای کتاب، شماره 13، 1349، ص 442 ـ 451.
141. __________، تاریخ بیهقی [به کوشش خلیل خطیب رهبر]»، نشر دانش، شماره 6، 1369، ص 529 ـ 537.
142. روایت های تاریخی متفاوت [درباره حضرت خدیجه (س)] از کتاب تاریخ بیهقی؛ گلستان»، خزان، شماره 95، 7 آذر 80، ص 27 ـ 28.
143. زبان پرنیانی»، کتاب ماه [ادبیات و فلسفه]، شماره 70، مرداد 1382، ص 56 ـ 69.
144. زرقانی، مهدی، تحلیل داستان مرگ بونصر مشکان در تاریخ بیهقی» ادبیات داستانی، شماره 49، ص 52 ـ 57.
145. زمانه، زندگی و کارنامه بیهقی [از مرلین والدمن، ترجمه منصوره اتحادیه]»، جهان کتاب، شماره 35/36، خرداد 1376، ص 11.
146. زنجانی، برات، اشتباهات تقویم روز در تاریخ بیهقی». ادبیات تهران، جلد 22، شماره 3/4، زمستان 1354، ص 85 ـ 104.
147. زریاب خویی، عباس تاریخ نگاری بیهقی»، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی مشهد، شماره 7، 1350، ص 760 ـ 771؛ بزم آورد تهران، 1368، ص 27 ـ 35.
148. زرین خیال، غلامرضا، یادنامه ابوالفضل بیهقی»، راهنمای کتاب، شماره 15، 1351، ص 59 ـ 62.
149. سبزعلیپور، جهاندوست، آداب درباری و عقاید عامیانه در تاریخ بیهقی (پایان نامه کارشناسی ارشد) میرجلیل اکرمی، تبریز، دانشگاه تبریز، 1383.
150. سجادی، ضیاءالدین، تحقیق در اشعار و امثال فارسی تاریخ بیهقی»، یادنامه ابوالفضل بیهقی، چاپ اول، مشهد انتشارات دانشگاه فردوسی، 1350، بیست وسه+829 ص +128 ص، ص 273 ـ 332.
151. سعادت، معزز، طبقه بندی موضوعی تاریخ بیهقی (پایان نامه کارشناسی ارشد)، مهدی ماحوزی (استاد راهنما)، رودهن، دانشگاه آزاد اسلامی، 1382، دو+169 ورق.
152. سعیدی مبارکه، حسین، شیوه های داستان نویسی یا شگردهای تاریخ نویسی (درباره مقاله غلام محمد طاهری مبارکه)» ادبستان، شماره 49، دی 1372، ص 77 ـ 79.
153. سلیم، غلامرضا، توجیه تمثیلهای تاریخی بیهقی»، یادنامه ابوالفضل بیهقی، چاپ اول، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی، 1350، بیست و سه+ 829+ 128 ص. ص 333 ـ 353.
154. سلیمانی تنورلوئی، عصمت، تجلی حضور امام علی بن موسی الرضا(ع) در تاریخ بیهقی»، زائر، شماره 55 ـ 56، فروردین 1378، ص 8 ـ 9.
155. سیدی، مهدی، گامی فراپیش»، شرق، 11 اسفند 1383، ص 20.
156. __________، مدخلی بر تاریخ بیهقی»، کتاب پاز، شماره 3، آذر، 1370، ص 99 ـ 1.
157. شاه حسینی، ناصرالدین، کوشانیان و تاریخ بیهقی»، یادنامه ابوالفضل بیهقی، چاپ اول، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی، 1350، بیست وسه + 829+128 ص، ص 354 ـ 363.
158. شاه میر، خدیجه، تاریخ بیهقی از دیدگاه ساختار گرایی (پایان نامه کارشناسی ارشد) غلامحسین مرزآبادی (استاد راهنما) تهران، دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکزی، 1384، سه+252 ورق.
159. شجاعی، کزج، معصومه، تحقیق در ساختمان فعل فارسی در دوره رشد و تکوین زبان براساس کتاب تاریخ بیهقی (پایان نامه کارشناسی ارشد) محمد علی گذشتی (استاد راهنما) تهران، دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکزی، 1384، 211 ورق، جدول.
160. شریعت، محمد جواد، افعال متعدی وطرز استعمال آنها در تاریخ بیهقی و مفعول بیواسطه آنها»، یادنامه ابوالفضل بیهقی، چاپ اول، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی، 1350، بیست وسه+829+128 ص، ص 364 ـ 373.
161. شریعتی، اکبر، ترجمه و اعراب گذاری جملات و اشعار عربی تاریخ بیهقی (پایان نامه کارشناسی) محمد جواد شریعت (استاد راهنما) دانشگاه اصفهان، 1349، 143 ص.
162. شعبانی، رمضان، بزرگا مراد که. ». ادبستان، سال چهارم، شماره 40، فروردین، 1372، ص 77.
163. __________، حکایات و پندیات در تاریخ بیهقی»، ادبستان، سال چهارم، شماره 40، فروردین 1372، ص 75 ـ 77.
164. شفیعی، محمد، تراژدیهای تاریخ بیهقی»، یادنامه ابوالفضل بیهقی، چاپ اول، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی، 1350، بیست و سه+ 829+ 128 ص، ص 374 ـ 392.
165. شفیعی، سروستانی، اسماعیل، بیهقی و تاریخ و تفکرش»، کیهان، 26 آبان 1383، ص 6.
166. __________، وجه ماندگاری هستی»، کیهان، 17 آذر 1383، ص 6.
167. __________، تقدیر در بینش ژرف بیهقی»، کیهان، 3 آذر 1384، ص 6.
168. شهسواری، علی، راهنمای تاریخ بیهقی (رشته زبان و ادبیات فارسی دانشگاه پیام نور) همراه با تست های تشریحی و معنی عبارات مشکل، تهران، آدنا، 1380، 87 ص.
169. صادقی، قطب الدین، دخمه شیرین وافشین و بودلف هر دو مرده اند، تهران، قطره، 1383، 120 ص.
170. صالح زاده، محمد و داریوش ظفری، راهنما و نمونه سؤالات تاریخ بیهقی در رشته زبان و ادبیات فارسی براساس کتاب دکتر رضا مصطفوی سبزواری، تبریز، فروزش، 1385، 296 ص.
171. صالحی، علیرضا، راهنما و بانک سؤإلات امتحانی رودکی، منوچهری و فرخی، کسایی و تاریخ بیهقی دانشگاه پیام نور، تهران، استادی، 1383، 312 ص.
172. صحفی، مریم السادات، مرکب چوبین، داستان بردار کردن حسنک وزیر، بازنویسی روایت بیهقی همراه با روایت منظوم عطار، قم، مباهله، 1383، 93 ص. همراه با گزیده مصیبت نامه عطار.

تاریخ بیهقی‌ و تأثیر آن بر ادبیات امروز

ترجیح نظم یا شعر بر نثر فصیح ادبی و فرهنگی ایران ابداً عجیب نیست زیرا هم آثار حماسی و هم آثار حکمی هر دو، به نثر موجودند و هم به نظم اما توفیق آثار منظوم بسیار بیشتر از آثار منثور است.

به نظم کشیدن آثار منثور نیز خود دلیل محکمی است بر این رجحان ذاتی. طبیعی است با چنین دیدگاهی نثر ارزشمندتر، نثر شاعرانه‌تر است. مطالعه سیر حرکت نثر از مرسل به فنی، آن هم در نهایت تکلف و تصنع، خواننده را کاملاً متقاعد می‌کند که حداقل در نظر قدما، نثر هر چه شاعرانه‌تر - و البته عالمانه‌تر - ارزشمندتر.

نثرهای فنی دائما به سمت استفاده هر چه بیشتر از عناصر شاعرانه حرکت کرده‌‌اند، چه در جهت عوامل لفظی و آوایی چون جناس و تسجیع و تصویر، و چه عناصر معنایی مانند تشبیه و مجاز و کنایه و . که این استفاده، وماً نتایج مثبت نیز به همراه نداشته است.

اما بحث ما جای دیگری است.

امروز اگر شاعر معاصر بخواهد علاوه بر استفاده از سنت نظم فارسی از مواریث نثر هم بهره ببرد، آیا طبیعی‌تر نمی‌نماید که به سراغ متون فنی برود؟ گیریم که نثر مرزبا‌ن‌نامه ناسالم است، کلیله و دمنه چه طور؟ (قضیه گلستان فرق می‌کند. گلستان بن مایه زبان فارسی امروز است).

چرا با وفور این همه کتاب، تاریخ بیهقی یکی از اثرگذارترین آثار بر شعرای معاصر است؟ چرا زبان بیهقی برای ما شاعرانه است؟

قبل از این که به سراغ جواب سئوال برویم بهتر است کمی راجع به خود سئوال بحث کنیم تا غرابت آن آشکارتر شود.

نخستین سئوالی که مطرح می‌شود این است که آیا مضمون تاریخ بیهقی شاعرانه‌ است؟ و پاسخ نخست این است که نه ، تضاد تاریخ و شعر به قدمت ارسطو است. از آن سوی، متون منثوری‌ داریم با مضامینی بسیار شاعرانه چون بسیاری از کتب عرفانی، آن‌گونه که بعضی از ادبای معاصر، بعضی از کتب عرفانی فارسی را، حداقل در بخش‌هایی، شعر منثور می‌دانند. به هر حال بیهقی از این توانش معنایی بی‌بهره است.

مسأله‌ دیگر وفاداری بیهقی به تاریخ است یا حداقل سعی در وفادار بودن - در این مورد مفصلاً در ادامه بحث خواهد شد - دعوی بیهقی در نگارش کتاب، گزارش وقایع است آن‌گونه که رخ داده‌‌اند. طبیعی است چنین روشی، راه را بر تخیل - و بالطبع شعر- ببندد. تفکر عقلانی بیهقی او را حتی از نقل هر آنچه که افسانه می‌شناسد، منع می‌کند. "باطل ممتنع را که عامه‌دوست‌تر دارند". در اثر او جایی نیست.

این وفاداری به واقعیات، باعث شده است که او حتی خود را درگیر زمان نیز نکند. نکته جالب دیگر، توافق نظر دانشگاهیان و حافظان سنت با شاعران و نوآوران در ادبی بودن این تاریخ است. توافقی که همیشه وجود ندارد. اما چرا چنین است؟

جواب را باید در دو بخش بررسی کرد:

الف) چرا زبان بیهقی برای ما شاعرانه است؟

ب) چرا زبان بیهقی شاعرانه است؟


الف) چرا زبان بیهقی برای ما شاعرانه است؟

شکل‌گرایان روسی اولین بار اعلام کردند که شعر، زبان غریب گردانی شده است یا به تعبیر دکتر شفیعی کدکنی، رستاخیر واژه‌ها ست. یکی از تکنیک‌های غریب‌گردانی، زبان آرکائیک است. زبان بیهقی برای هیچ ایرانی یا حتی فارسی‌زبانی، زبانی‌ معمول و متداول محسوب نمی‌شود. در شعر معاصر نیز تأثیرات زبانی بیهقی مشهود است. اما زبان بیهقی موقعیت ممتازی از نظر تاریخی و سبک‌شناسی دارد. به تصریح استاد بهار "سبکی خاص در این قرن به وجود آمده و از حیث سبک و شیوه استقلالی داشت." بیهقی در دوره گذار از نثر مرسل به فنی می‌زیسته و می‌نوشته است. نثر او به تعبیری بینابین است "یعنی هم همان صلابت و فخامت و سادگی و استواری و پارسی‌مداری عهد سامانی و غزنوی را دارد و هم مختصاتی از نثر در حال نضج فنی در آن است". نثر او نه آن قدر ساده است که به راحتی از آن عبور کنیم و نه آن قدر پیچیده که از عهده ارتباط برقرار کردن با آن برنیاییم. توجه ما را جلب می کند اما قطعاً چنین جذابیتی را برای هم عصران خود نداشته است.

رویکرد معطوف به خواننده هر چند روشنگر است اما مسأله را توجیه نمی‌کند به این دلیل ساده که متون قدیمی زیادند اما کدامشان با اقبال تاریخ بیهقی مواجه شده‌اند؟! اصل مسأله در خود اثر نهفته است.
ب) چرا زبان بیهقی شاعرانه است؟

همان‌طور که گفته شد ویژگی‌هایی در خود متن تاریخ بیهقی است که این متن را نسبت به سایر متون کهن برتری می‌دهد. بعضی از این ویژگی‌ها دلایل زبانی و یا ادبی دارند.

نگرش اخلاقی و حرفه‌ای بیهقی در نگارش تاریخ، خالق بعضی دیگر از ویژگی‌هاست. جبر جامعه نیز ااماتی را برای بیهقی ایجاد کرده که به خلق زیبایی منجر شده است. نکته آخر اینکه تاریخ بیهقی از آن دست کتب تاریخی است که مورخ، خود در وقایع تاریخی حاضر بوده است. پس بیهقی نمی‌توانسته بی‌طرف باشد اما در عین حال سعی می‌کرده بی‌طرفانه عمل کند. این پارادوکس خالق زیبایی شده است. در ادامه هر کدام از ویژگی‌ها، جداگانه بررسی می‌شوند.


ویژگی‌های زبانی و ادبی‌

زبان و ادب در این نوشتار، مترادف فرض نشده‌اند. به نظر نگارنده هر گاه کلمات برای برقراری ارتباط استفاده شوند، ما در حوزه‌ زبان قرار داریم اما آنجایی که کلمات در خدمت خلق زیبایی و تأثیرگذاری به مخاطب باشند، قدم به دنیای ادبیات گذاشته‌ایم، بدیهی است در چنین حالتی هم ارتباط وجود دارد اما تنها هدف، نیست.

غیر از اطناب که او در کتابش به ان اشاره مب کند و شواهدیدر ادامه می آوریم بیهقی در نوشتن نامه‌های اداری،بارها به تقلید خود از بونصر مشکان اشاره کرده است و این که او نامه‌های بونصر مشکان را نمونه اعلای نثر اداری می‌دانسته است و از منشوری که بونصر می‌نوشته است "نسختها نبشته می‌شده است" اما در نوشتن تاریخ به سرمشقی اشاره نکرده است. تنها می‌گوید دیگرانی که از او فاضل‌ترند، درگیر مهمات مملکتی‌اند ناگزیر او وارد این میدان شده است. آن تواریخی را هم که دیده است پسندیده، چه اندران زیادت و نقصان ‌کرده‌اند و آرایش آن خواسته‌اند.

ناگزیر بیهقی باید خلاق‌تر باشد و به طبع سلیم خود بیشتر اعتماد کند و زبان و سبک خود را، خود بسازد.

شاید اگر نویسنده‌ای دیگر بود، اثری خسته کننده از آب در می‌آمد اما این دبیر پیر آن قدر تجربه و اعتماد به نفس دارد که از هر عاملی در جهت غنای زبان اثر خود بهره بجوید.

زبان عربی در دربار غزنه، زبان دربار است. اما هنوز بسیاری از نامه‌های درباری به فارسی نوشته می‌شود. بیهقی علاوه بر تسلط به این دو زبان رسمی، آبشخور دیگری هم دارد و آن جامعه است. بررسی اصطلاحات زبان گفتاری مردم عصر، خود نیازمند تحقیق مستقل و مفصلی است اما برای نمونه ببینید کدام عبارت بهتر از این می‌تواند، بیچارگی عبدالرحمان فضولی را بیان کند: "مادرمرده و ده درم وام!" بیهقی از هیچ از یک امکانات خود چشم نمی‌پوشد. زبان سخنوری عربی و فارسی، اصطلاحات و دقت بیان دبیری، کنایات و اصطلاحات زبان عامه، همه در کنار هم معجونی مفرح ساخته است.
کتاب قدیمی

تشبیه در آثار بیهقی بیشتر از هر آرایه ‌دیگری مورد توجه قرار گرفته است. این تشبیهات اغلب قرار دادی نیستند و بیشتر به معنی و اهمیت آن می‌افزایند. تسجیع در این دوره حداقل در کتب تاریخ بلای جان نثر شده است اما از آرایه‌های لفظی نمونه‌های قابل توجهی از واج‌آرایی یا دقیق‌تر "صدا معنایی" ، یافت می‌شود. مثلاً محمود در خشم می‌گوید: "بدین خلیفه‌‌ خرف شده بباید نبشت." که تکرار صدای "خ" عصبانیت را القا می‌کند. توصیف‌های او نیز در نهایت دقت و تأثی هستند. استفاده او از کنایات نیز بجا است و تنها یک منظور ندارد. او با کنایه هم تأثیر کلام خود را بیشتر می‌کند مانند "حره ختلی، عمش، خود سوخته‌ او بود"، و هم اینکه در مواردی که صراحت، ناخوشایند یا دردسر ساز است، خود را از مخمصه می‌رهاند، مانند وقتی که از خست سلطان در اواخر عمر می‌گوید: "و ابتدای روزگار بافراط‌تر می‌بخشید و در آخر روزگاران آن، و ی سست گشت".اما مجاز و استعاره را کمتر به کار می برد.

نقل‌قول‌هایی که او از مکالمات افراد می‌کند، زبان او را تصویری و زنده نشان می‌دهد، گویی ما می‌توانیم سلطان محمود غزنوی را ببینیم که با صورت برافروخته و رگهای برآمده فریاد می‌زند: "بدین خلیفه خرف شده بباید نبشت که من از بهر قدر عباسیان انگشت در کرد‌ه‌ام در همه جهان و قرمطی می‌جویم و آنچه یافت آید و درست گردد به دار می‌کشند".


ویژگی‌های اخلاقی و حرفه‌ای‌

هنوز هم کم نیستند کسانی که تاریخ را معلم انسان‌ها می‌دانند و مطمئناً بیهقی با ایشان موافق است. با این حساب بیهقی صرفاً گزارشگر وقایع نیست. او در مقام مورخ برای خود رسالت اخلاقی نیز قائل است. او بارها به عبرت گرفتن از تاریخ اشاره کرده است. "و من که بوالفضلم، کتاب بسیار فرونگریسته‌ام، خاصه اخبار و از آن التقاط‌ها کرده، در میانه‌ این تاریخ‌ها چنین سخن‌ها از برای آن آرم تاخفتگان و بدنیا فریفته‌شدگان بیدار شوند" این است که از اطناب باکی ندارد زیرا "سخن هر چه دراز شود از نکته و نادره خالی نباشد".

لازمه‌ این عبرت‌پذیری از تاریخ، متأثر شدن از وقایع تاریخی و باور کردن آن‌هاست.

بیهقی که خود از ماجراهایی که دیده است تأثیر پذیرفته، سعی می‌کند خواننده را نیز متأثر سازد. یکی از راه‌های تأثیرگذاری، تذکر مستقیم این نکته است که این وقایع ارزش فکر کردن و عبرت گرفتن را دارند. اما بیهقی روش کارآمدتری هم دارد. او آگاهانه یا ناآگاهانه، غیر مستقیم خواننده را تحت تأثیر قرار می‌دهد و برای این کار از شگردهای ادبی استفاده می‌کند.

گویا داستان‌هایی که بیهقی را تحت تأثیر قرار داده‌اند، پرداخت مفصل‌تر (و بعضاً هنری‌تری) دارند و در خلال آنها داستان‌های جنبی بیشتری درج شده است و یا از اشعار و امثله بیشتری به عنوان تزیین، سود می‌جویند. مشهورترین نمونه داستان حسنک وزیر است. این داستان علاوه بر پرداخت مفصلی که دارد، دو حکایت جنبی هم دارد: داستان عبدالله بن زبیر و داستان هارون‌الرشید و برمکیان. بیهقی در نقل این دو حکایت جنبی هم سخاوتمندانه قلم را به حرکت درآورده است.

دلیل این کار جدای از عبرت‌آموزی، باورپذیرتر کردن آنها و در نتیجه تأثیر‌گذارتر کردن آن‌هاست: "و این قصه هر چند دراز است، درو فایده‌هاست، و دیگر دو حال را بیاوردم که تا مقرر گردد که حسنک را در جهان یاران بودند بزرگ‌تر از وی، اگر به وی چیزی رسید که بدیشان رسیده بود، بس شگفت داشته نیاید. و دیگر اگر مادرش جزع نکرد و چنان سخن گفت، طاعنی نگوید که این نتواند بود".


اامات اجتماعی و مصادیق آن‌


چگونه می‌شود هم سری سبز داشت هم زبانی سرخ مخصوصاً اگر زبان به نفع صاحبان تیغ‌های درخشان نگردد؟ بیهقی در کشاکش شیفتگی به حقیقت‌نگاری و حب ذات چه می‌تواند بکند؟! آنچه از تاریخ بیهقی بر می‌آید این است که ابوالفضل بیهقی در پی بیان حقیقت به هر روشی نیست. عمری زندگی در دسیسه‌کده غزنویان او را آموخته است که محتاط باشد. از آن سوی، بیشتر اطلاعات و انتقادات از غزنویان، به سبب همین تاریخ بیهقی است. او چگونه‌ معایب دربار غزنه و حتی شخص سلطان را گزارش کرده و خود به سلامت مانده است؟!

قبل از بررسی این مسأله توجه به احوالات ابوالفضل بیهقی در ایام نوشتن تاریخ خود خالی از فایده نیست. تواضع و بزرگواری ذاتی بیهقی که همیشه روحیه‌ای متعادل و میانه‌رو داشته، در سنین پیری - یعنی ایام تحریر این تاریخ - از او نویسنده‌ای منصف ساخته بوده است. مردی که در طول حیات خود آزار موجودی را نخواسته است چگونه می‌شود در وقت پیری دشمن‌تراشی کند؟ از آن سوی هم اام حرفه‌ای‌اش او را به گفتن همه حقیقت برمی‌‌انگیزد، پس چاره‌ این پارادوکس این است که ابتدا محاسن هر کس را بگوید، آنهم به تفصیل، بعد از آن معایب ذکر ‌شود البته به اختصار. این روش حتی در مورد بوسهل زوزنی نیز بکار گرفته شده است: "این بوسهل مردی امام‌زاده و محتشم و فاضل و ادیب بود اما شرارت و زعارتی در طبع وی ‌مؤکد شده - ولاتبدیل خلق‌الله- و با آن شرارت دلسوزی نداشت".

البته در مورد سلطان قضیه فرق می‌کند، یعنی با استفاده از روش مذکور، هم نمی‌شود از سلطان انتقاد کرد و در امان بود. ترس از گفتن حقایق به صورت مستقیم و اام به بیان آن، به خلق نوعی بیان غیرمستقیم و کنایی منجر شده است. البته این نوع کنایه در هیچ یک از تعاریف سنتی علم بیان نمی‌گنجد چون واحدش یک قصه است نه یک جمله یا عبارت. برای فهم این نوع کنایه شما باید حداقل یک داستان را کامل بخوانید.در اینگونه موارد بیهقی هر چه را که می‌خواسته بگوید از زبان وزیر و دبیر نقل کرده است و خود عملاً هیچ از خود نگفته است. و شکستها و ناسازگاری ها را یا به نقل خود سلطان آورده و یا بعد از اشاره به انها تقدیر را شماتت کرده است.

نکته دیگری هم هست جدای از گلچین کردن جزئیات. نه بیهقی و نه هیچ بنی‌بشری این قدر صاحب حافظه نیست که مکالمه ده‌هانفر را بعد از سال‌ها عیناً نقل کند. نمی‌خواهم بگویم این مکالمه‌ها، زاده تخیل بیهقی‌اند، نه این صحبت‌ها رخ داده‌اند اما آیا دقیقاً به همین صورت و ترتیب و لحن؟! آیا ذهن بیهقی هیچ تأثیری در نقل این قول‌ها نداشته است؟

به این ترتیب بیهقی در فضایی که نمی‌تواند از رمزگان مستقیم زبان برای انتقال پیام خود سود بجوید به ادبیات متوسل می‌شود و با استفاده از فضاسازی، ترتیب حوادث، گفت‌و‌گو و کنایه، پیام خود را منتقل می‌کند.


بیهقی مورخ بی‌طرف؟!

مورخ - یا هر انسان دیگری - می‌تواند منصف باشد اما بی‌طرف هم می‌تواند باشد؟! من فکر نمی‌کنم. حداقل در مورد بیهقی این چنین نیست. بدیهی‌ترین دلیل بی‌طرف نبودن او این است که او از بین این همه گزینه‌ موجود برای تاریخ‌نگاری، وقایع نگاری غزنویان را برمی‌گزیند در حالی که می‌دانیم مثلاً اگر می‌خواست تاریخ امویان را بنویسد، برایش غیرممکن نبود. اما او منصف است و بسیار هم منصف است.

انصاف خصلت خوبی است که در اینجا هیچ ربطی به کار ما ندارد. آن چه برای ما جالب توجه است و باعث خلق زیبایی شده، این است که بیهقی علی‌رغم بی‌طرف نبودن می‌خواهد پرستیژ بی‌طرفی را برای خود حفظ کند. البته چون ما عادت داریم وقتی کسی در بدگویی افراط می‌کند، او را بی انصاف بدانیم، کمی سخت است جانبداری ظریف بیهقی را درک کنیم.

روح بزرگوار بیهقی به راحتی می‌تواند بدی‌ها را تحمل کند اما در مقابل خوبی‌ها، مخصوصاً اگر آن خوب، دینی هم بر گردن بیهقی داشته باشد، شدیداً ناتوان است. با این که بیهقی در باب همه منصفانه سخن گفته است اما به نظر می‌رسد آنها که به بیهقی بدی کرده‌اند، منصفانه‌تر مورد قضاوت قرار گرفته‌اند. تنها یک خصلت است که بیهقی اصلاً از آن نمی‌گذرد و آن کافر نعمتی است. مقایسه دو نفر بسیار راهگشاست: بوسهل زوزنی و بونصر مشکان. بیهقی اگر می‌خواست از بوسهل بد بگوید می‌توانست کتابی به همین اندازه که الا‌ن در دست است بنویسد. چه، گویا بوسهل عادت داشته با هر کس یک‌بار احوال‌پرسی کرده روزی نیشی به او بزند اما بیهقی خیلی کمتر از آنکه ممکن بوده به نقل سیئات اخلاقی او پرداخته. در مقابل بونصر مشکان است که تاریخ بیهقی تا لحظه مرگ بونصر، مشحون از ستایش اوست اما فقط به دو صفت او اشاره شده است: یکی انقباض او و دیگری مال دوستی او که البته صفت اولی همراه با درایت و مردمداری اوست و این دو خصلت پسندیده، عذرخواه آن یک رذیله هستند. اما مال دوستی او گویا چنان مشهور بوده است که بوالحسن عبدالجلیل وقتی می‌خواهد "امیر دل بر وی [بو نصر] گران‌تر کند" نقشه‌‌ای می‌کشد تا سلطان از بونصر مشکان اسب و استر بخواهد. بونصر چنان برمی‌آشوبد که "آب [تف] به آسمان می‌اندازد و بوالحسن را فلان فلان شده" می‌گوید. نمی‌دانیم آ‌یا واقعاً بوالحسن توطئه‌ای کرده بوده یا نه، اما بیهقی قصد توطئه بوالحسن را پیش از عکس‌العمل‌های بچه‌گانه‌ بونصر می‌آورد تا حداقل این اضطراب معانی در قبال توطئه‌ای ناجوانمردانه ابراز شده باشد نه برای از دست دادن چند اسب و استر. بیهقی نمی‌تواند این واقعه را نگوید، پس سعی می‌کند به آبرومندانه‌ترین وجه ممکن آن را نقل کند. بعد هم پس از این قضیه، داستان مرگ بونصر است که به این بهانه بیهقی ی قلم را بر وی می‌گریاند، و فصلی مشبع در تعزیت بونصر مشحون از اشعار فارسی و عربی می‌آورد و در اظهار محبت و بندگی به او. راستی را که بیهقی شاگردی حق‌گزار بوده است!

او همچنین ماجراهایی را که خود می‌پسندیده با همدلی بیشتری نقل می‌کند، یک نمونه بسیار عالی، سخن مادر حسنک است وقتی خبر مرگ فرزند را می‌شنود: "بزرگا مردا که این پسرم بود".مصوت‌های بلندی که در این جمله پشت‌سرهم آمده‌اند، هر خواننده‌ای را وا می‌دارد که هم ناله حسنک - و شاید بیهقی - آه بکشد!

در پایان این مختصر، احتمالاً این اشکال به نظر خواننده خواهد رسید که مقاله بیشتر بررسی وجوه ادبی تاریخ بیهقی بود تا جنبه شاعرانه آن. هدف این مقاله نیز قطعاً بررسی وجوه شاعرانه نثر بیهقی نیست، هدف ما بررسی ویژگی‌هایی بود که برای شاعر امروزی، و برای شعر امروز جالب توجه و تأثیرگذار است و تحلیل چگونگی و علت آنها. در این فرآیند ما با ویژگی‌هایی روبه‌رو شدیم که دقیقاً در حوزه‌شعر قرار داشتند مانند زبان آشنایی زدایی شده بیهقی برای خواننده امروزی یا ویژگی‌های ادبی نثر تاریخ بیهقی. برخی دیگر از مسائل مطرح شده، دقیقاً به شعر مربوط نمی‌شدند مانند اامات اخلاقی یا ی بیهقی. ما این مباحث را نیز همراه با سایر مباحث مطرح کردیم زیرا قصد ما بیان شیوه‌های تأثیرگذاری بیهقی بود و اگر از لفظ "شعر" یا "شاعرانه" استفاده کردیم، منظور تأثیرگذاری از طریق شگردهای هنری بوده است. ویژگی‌هایی که بیهقی آنها را خواسته یا ناخواسته، آگاهانه یا ناآگاهانه در نثر خود جای داده است و از آنها برای بیان هر آنچه که نتوانسته صریحاً بیان کند، یا حتی نخواسته، استفاده شده است. مسائلی چون تکنیک‌های روایت کمتر بسط یافتند چون بیشتر به حوزه‌ ادبیات داستانی مربوط می‌شوند، لذا به این قضیه تنها اشاره‌ای شده است، آنهم از جهت استفاده‌ای که از این تکنیک، گهگاه در شعر (مخصوصاً معاصر) به جهت. درک اامات اجتماعی و مضامین آن می‌شود.

در پایان اگر بخواهم برای اثری به نام تاریخ بیهقی تنها یک صفت ذکر کنم که آن را در گذر ایام همچنان مورد عنایت اهل فضل و هنر قرار داده است، چه از نظر محتوایی و چه از نظر زبانی، آن ویژگی،
تعادل است. شما نمی‌توانید تاریخ بیهقی را بخوایند و همیشه تصویر پیرمردی سرد و گرم چشیده و متین را در ذهن نداشته باشید.

بن مایه:

1. تاریخ بیهقی

2. موسیقی شعر

3. سبک‌شناسی بهار (جلد 2)

4. سبک‌شناسی نثر

5. زمانه و زندگی و کارنامه‌ بیهقی

6. سبک‌شناسی نثر، دکتر سیروس شمیسا

7.نگاهی تازه به بدیع، دکتر سیروس شمیسا،

نویسنده :حنیف افخمی ستوده‌ 1. "واژه‌‌نامه تاریخ بیهقی تکان دهنده است زیرا در نیمه راه  [کتاب] هنوز واژگان جدیدی ظاهر می‌شوند. بیهقی هیچ‌گاه از یک فعل واحد در دو جمله پیاپی استفاده نمی‌کند. مثلاً اگر در یک جمله، پوشیده، به معنی مخفی کردن آمده است، در جمله بعدی پنهان ساختن معنی می‌دهد. یا چنان چه اگر آغاز کردن در یک صفحه مورد استفاده قرار گرفته است، مترادف عربی آن (ابتدا کردن) در صفحه‌ بعد آمده است." (زمانه و زندگی و کارنامه‌ بیهق)


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها